لغت نامه دهخدا
نکوخو. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) با حسن خلق. خلیق. خوش خلق. ( یادداشت مؤلف ). نکوخوی:
زنده تر از آنید و به نیروتر ازآنید
والاتر از آنید و نکوخوتر از آنید.منوچهری.بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از عادت او سخت موله.منوچهری.
نکوخو. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) با حسن خلق. خلیق. خوش خلق. ( یادداشت مؤلف ). نکوخوی:
زنده تر از آنید و به نیروتر ازآنید
والاتر از آنید و نکوخوتر از آنید.منوچهری.بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از عادت او سخت موله.منوچهری.
با حسن خلق. خلیق. خوش خلق. نکو خوی.
💡 به پهلو یکدلی بنشان نکو خو که جز یک دل نمیگنجد به پهلو