نقشگر

لغت نامه دهخدا

نقشگر. [ ن َ گ َ ] ( ص مرکب ) نقاش. مصور. نقش طراز. ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ):
مه که در انگیزش رنگ است چست
نقشگر صورت ایوان تست.امیرخسرو ( از آنندراج ).نگار نقشگر آمد به دیر و شد بلای من
اگر میخانه و نقش و نگار این است وای من.سیفی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) نقاش مصور.

جمله سازی با نقشگر

نقش سوی نقشگر می آورد از ضمیر او خبر می آورد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کپه اقلی
کپه اقلی
ضیق وقت
ضیق وقت
سعادت
سعادت
می نگارد
می نگارد