نشان کرده

لغت نامه دهخدا

نشان کرده. [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) علامت گذاشته شده. علامتی که برای تعیین مرز و سرحد می گذارند:
همی راند با لشکر رزم ساز
که پیکار جوید ابا خوشنواز
نشانی که بهرام یل کرده بود
ز پستی بلندی برآورده بود
نوشته یکی عهد شاهنشهان
که از ترک و ایرانیان در جهان
کسی ز این نشان هیچ برنگذرد...
چو پیروز شیر اوژن آنجا رسید
نشان کرده شاه ایران بدید.فردوسی.|| نام زد کرده. دختری که او را نشان کرده اند.

فرهنگ فارسی

علامت گذاشته شده. علامتی که برای تعیین مرز و سر حد می گذارند. یا نام ذکر کرده. دختری که او را نشان کرده اند.

جمله سازی با نشان کرده

2- از عمرت چند سال گذشته است و چه کسی تو را در این مکان دست نشان کرده است.
اجتماع اسرار را جمع گفته است و مناجات زیان را تفرقه و آنگاه جمع و تفرقه هر دو اندر خود نشان کرده است و قاعدهٔ آن خود را نهاده و این سخت لطیف است.
بگفت این و بگرفت تیر و کمان نشان کرده اندر تن بدگمان
«لایحیطون» از این بیان کرده است بی​نشانی از او نشان کرده است
بسم اللَّه گفته‌اند که اسم از سمت گرفته‌اند و سمت داغ است، یعنی گوینده بسم اللَّه دارنده آن رقم و نشان کرده آن داغ است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
رویداد
رویداد
سلیطه
سلیطه
میلف
میلف
فال امروز
فال امروز