مو بمو

لغت نامه دهخدا

موبمو. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) بیشمار و بی حساب و در کمال دقت.( ناظم الاطباء ). || جزء به جزء. به تمام جزئیات. با تمام جزئیات. ( یادداشت مؤلف ):
رو توکل کن تو با کسب ای عمو!
جهد می کن کسب می کن موبمو.مولوی.چون شنوای است خدا موبمو
هرچه نیرزد به شنیدن مگو.
- موبمو شرح دادن؛ با تمام جزئیات شرح دادن و بازگو کردن. ( یادداشت مؤلف ):
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم ترا، نکته به نکته موبمو.قرةالعین. || ذره ذره. کم کم. اندک اندک:
موبمو و ذره ذره مکر نفس
می شناسیدند چون گل از کرفس.مولوی.

فرهنگ فارسی

در کمال دقت دقیقا: [ دستورهای شما را مو بمو عمل کرد. ]

جمله سازی با مو بمو

گم شو ای ذره در آن مهر که تا سر نهان مو بمو فاش در آن زلف پریشان بینی
در سواد خال سیر زلف کردم مو بمو مد بسم الله را در نقطه پنهان یافتم
ز پای تا سر من مو بمو دهانی شد چشید ذوق حیاتی از آن خجسته سروش
حال خواجو که پریشان تر ازو ممکن نیست مو بمو از خم گیسوی شما می شنوم
نکته هایی که نهان بود در آن نقطه خال مو بمو زان خط شبرنگ عیان ساخته اند
گر صبا از زلف مشگینت نسیمی آورد عاشقان را مو بمو آشفته و شیدا شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نحوه یعنی چه؟
نحوه یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز