مستنقا

لغت نامه دهخدا

مستنقا. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) مستنقی. پاکیزه. پاک:
ز آنکه حلوا گرمی و صفرا کند
سیلیش از خبث مستنقاکند.مولوی ( مثنوی ).رجوع به مستنقی شود.

جمله سازی با مستنقا

زانک حلوا بی‌اوان صفرا کند سیلیش از خبث مستنقا کند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال اعداد فال اعداد فال ابجد فال ابجد فال رابطه فال رابطه