لغت نامه دهخدا
مداخله کردن. [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دخالت کردن در امری. دخالت در امور دیگران.
مداخله کردن. [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دخالت کردن در امری. دخالت در امور دیگران.
دخالت کردن در امری
intromettersi
💡 این تحصن به مدت بیست و سه شبانهروز ادامه داشت؛ از ۲۸ تیر تا ۱۹ مرداد ۱۲۸۵.[ث] به گفته آفاری، مظفرالدینشاه پس از مداخله کردن محمدعلی میرزا، ولیعهد، عاقبت تسلیم شد و در ۷ تیر ۱۲۸۵[ج] عینالدوله را برکنار کرد. صدراعظم جدید، مشیرالدوله، از روحانیانی که به قم مهاجرت کرده بودند، درخواست کرد که به تهران برگردند، اما آنها برخواسته جدید خود مبنی بر تأسیس مجلس شورای ملی متشکل از وکلای همه قشرهای مردم پافشاری میکردند. این خواسته جدید، جایگزین خواسته مبهمِ «تأسیس عدالتخانه» شده بود.
💡 این تحصن به مدت بیست و سه شبانهروز ادامه داشت؛ از ۲۸ تیر تا ۱۹ مرداد ۱۲۸۵.[پ] به گفتهٔ ژانت آفاری، مظفرالدین شاه پس از مداخله کردن محمدعلی میرزا، ولیعهد، عاقبت تسلیم شد و در ۷ تیر ۱۲۸۵[ت] عینالدوله، صدر اعظم خود را برکنار کرد. صدراعظم جدید، مشیرالدوله، از روحانیانی که به قم مهاجرت کرده بودند، درخواست کرد که به تهران برگردند، اما آنها بر خواستهٔ جدید خود مبنی بر تأسیس مجلس شورای ملی متشکل از وکلای همهٔ قشرهای مردم پافشاری میکردند. این خواستهٔ جدید، جایگزین خواسته مبهمِ «تأسیس عدالتخانه» شده بود.