مخموری

لغت نامه دهخدا

مخموری. [ م َ ] ( حامص ) می زدگی. ( ناظم الاطباء ):
یک دو جام از روی مخموری بخور
یک دو جنس از روی یک جانی بخواه.خاقانی.یک قدح بیرنج مخموری کراست
هر گلی را زخم خاری در قفاست.امیر حسینی سادات.و رجوع به مخمور شود.

فرهنگ فارسی

۱- مستی. ۲- خماری خمار آلودگی می زدگی.

جمله سازی با مخموری

💡 زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت

💡 ترسم از مخموری ساقی که هنگام صبوح صبح را گم از فروغ لاله احمر کند

💡 پیداست که مخموری از باده دوشینه از باده دوشینه پیداست که مخموری

💡 سرم دستار از مخموری می برنمی‌تابد شرابم در سر و دستار در خمار بایستی

💡 الغرض آمد و بنشست و ز مخموری شب کرد خمیازه و هی اشک فشاند از آماق

💡 حبذا فصلی که نرگس بی می از تأثیر او میکند مستی و مخموری چو چشم مهوشان

کس خل یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
داشاق یعنی چه؟
داشاق یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز