محتاجی

لغت نامه دهخدا

محتاجی. [ م ُ ] ( حامص ) احتیاج و فقر و فاقه وتنگدستی و مسکنت. ( ناظم الاطباء ). املاق:
به محتاجی طفل تشنه به شیر
به نومیدی دردمندان پیر.سعدی.

فرهنگ فارسی

احتیاج و فقر

جمله سازی با محتاجی

با قسمت خود هر که تو بینی جم و دارا است محتاجی مردم همه آن سوی حساب است
ز آنکه دارم فقر بیحد در جهان تو مرااز فقرو محتاجی رهان
آمد شه معراجی شب رست ز محتاجی گردون به نثار او با دامن زر آمد
بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت با یهودی چادر خود را فروخت
گفت از من هرچه میخواهی بخواه زآنکه تو محتاجی و من پادشاه
پیکر ما نیست محتاجی به تشریف دگر عاقبت این خاکساری کسوت تن می‌شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
داشاق یعنی چه؟
داشاق یعنی چه؟
پیشنهاد یعنی چه؟
پیشنهاد یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز