وص

لغت نامه دهخدا

وص. [ وَص ص ] ( ع مص ) استوار کردن کار را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). محکم و استوار کردن کار را. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و فعل آن از باب نصر آید. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

استوار کردن کار را محکم و استوار کردن کار را

جمله سازی با وص

کوه وص حرا گرفت چون شیدا مست و بیخویش گشت از آن ص هبا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
روز جاری
روز جاری
گرای
گرای
چندش
چندش
با
با