ناسوز

لغت نامه دهخدا

ناسوز. ( نف مرکب ) نسوز. که نسوزد. که به آتش متأثر نشود. قائم النار: خاک ناسوز.پنبه ناسوز. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نسوز شود.

فرهنگ عمید

= نسوز

جمله سازی با ناسوز

بس داغ که ناسوز نمودیم و درین باب گرمی به جز از مرهم کافور ندیدیم
درد مرا به عیسی مریم چه احتیاج ناسوز گشت زخم، به مرهم چه احتیاج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ارق ملی
ارق ملی
اسرع وقت
اسرع وقت
یوخ
یوخ
دول
دول