یارمه

لغت نامه دهخدا

یارمه. [ م َ / م ِ ] ( ترکی، اِ ) بلغور. جریش. جشیش. گندم که پزند و خشک کنند و سپس به دست آس خرد کنند.

فرهنگ فارسی

بلغور جریش

جمله سازی با یارمه

💡 ای دل سخن زلف مشوّش بگذار اندیشۀ وصل یارمه وش بگذار

💡 معصومزاده‌ای در روستا مورد احترام و اعتقاد مردم است که آش نذری آن یارمه یکی از آشهای محلی منطقه است که با گندم و گیاهان خوراکی خودرو کوهستانی درست می‌شود و با اضافه کردن دوغ تلمی خورده می‌شود، اکثر زنان برای شفای بیماران و رفع گرفتاریها به آنجا متوسل می‌شوند.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
رویت یعنی چه؟
رویت یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز