لغت نامه دهخدا
یارمه. [ م َ / م ِ ] ( ترکی، اِ ) بلغور. جریش. جشیش. گندم که پزند و خشک کنند و سپس به دست آس خرد کنند.
یارمه. [ م َ / م ِ ] ( ترکی، اِ ) بلغور. جریش. جشیش. گندم که پزند و خشک کنند و سپس به دست آس خرد کنند.
بلغور جریش
💡 ای دل سخن زلف مشوّش بگذار اندیشۀ وصل یارمه وش بگذار
💡 معصومزادهای در روستا مورد احترام و اعتقاد مردم است که آش نذری آن یارمه یکی از آشهای محلی منطقه است که با گندم و گیاهان خوراکی خودرو کوهستانی درست میشود و با اضافه کردن دوغ تلمی خورده میشود، اکثر زنان برای شفای بیماران و رفع گرفتاریها به آنجا متوسل میشوند.