پرنم

لغت نامه دهخدا

پرنم. [ پ ُ ن َ ] ( ص مرکب ) بسیار نداوثاد. پراشک:
که ما نام او در جهان کم کنیم
دل و دیده زال پرنم کنیم.فردوسی.- تنباکوی پرنم؛مقابل کم نم. که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می کشم.

فرهنگ عمید

آنچه رطوبت بسیار داشته باشد.

جمله سازی با پرنم

با نگاه خشک، عمری ساختی از بی غمی چشم من، یک چند، هم با دیده پرنم بساز
هزار پاره جگر شد اگر حسن از زهر حسین که آب وی از اشک چشم پرنم شد
دیده چون از اشک پرنم باشدت هرچه میخواهی در آن دم باشدت
یا نبی یا نبی این نخل قوی خرم باد اصل این شاخ ز سرچشمه این پرنم باد
چشم من پرنم است از آتش عشق عجب است آتشی که نم دارد
دادیم سر به حکم تو از بهر قتل خویش انگشت تا به دیده پرنم گذاشتیم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال اوراکل فال اوراکل فال ارمنی فال ارمنی فال عشق فال عشق