زنهارخواری

لغت نامه دهخدا

زنهارخواری. [ زِ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) خیانت در امانت. ضد زنهارداری. پیمان شکنی. خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ):
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.( ویس و رامین ).خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.( ویس و رامین ).شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری.نظامی.ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری.نظامی.

فرهنگ عمید

بدعهدی، پیمان شکنی: ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲: ۳۰۰ ).

فرهنگ فارسی

۱ - عهد شکنی پیمان شکنی. ۲ - خیانت مقابل زنهار داری.

جمله سازی با زنهارخواری

💡 شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی‌زینهاری

💡 بلی چونین بُوَد زنهارخواری گهی بیم آورد گه شرمساری

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نجورسن یعنی چه؟
نجورسن یعنی چه؟
فاب یعنی چه؟
فاب یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز