گفتم چو دلم لابه گری پیش آرد روزی دلت آئین جفا بگذارد
زین لابه گری چو باز پرداخت گرمی به سوی مطبخ خورش تاخت
همچو بلبل که به گلزار بنالد بر گل من بر دلبر خود لابه گری پیشه کنم
ابر آمد و برداشت بصد لابه گری گردی که نشسته بود بر دامن سرو
وگر از من بت من لابه گری نپسندد گوشه ای گیرم و خونابه گری پیشه کنم
رقیب لابه گری گو ز کوی دوست ببر که مشکلست حکایت به طرز ما کردن