فرص

لغت نامه دهخدا

فرص. [ ف َ ] ( ع اِ )خسته مُقْل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هسته مُقْل. || ( مص ) بر رگ ِ گلوی کسی زدن. ( منتهی الارب ). بر فریصه کسی زدن. ( از اقرب الموارد ). فریصه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بریدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دریدن و شکافتن. ( منتهی الارب ). شکافتن پوست به آهنی که کناره آن پهن باشد. ( اقرب الموارد ).
فرص. [ ف ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ فُرصة. ( اقرب الموارد ) ( غیاث ): الدهر فرص والا فغصص. ( از سندبادنامه ص 88 ). رجوع به فرصت و فرصة شود.

فرهنگ عمید

= فرصت

فرهنگ فارسی

خسته مقل. دریدن و شکافتن

جمله سازی با فرص

💡 چشمت ضعیف می‌شود از فرص آفتاب صد همچو آفتاب ضعیف از لقای او

ضیق وقت یعنی چه؟
ضیق وقت یعنی چه؟
شکوه یعنی چه؟
شکوه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز