غلام باره. [ غ ُ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) امردپرست و شاهدباز. مقابل دخترباره. مغلم. ( آنندراج ). پسردوست. تازباز. تازباره. بچه باز. کپه دوز: بر دور او ز خیل غلامان بود حصار زین رو غلام باره توان گفت خواجه را.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).رجوع به باره شود. || تحقیق آن است که به معنی مغلم و معطی هردو آمده، میگویند فلانی غلام باره فلانی است. ( آنندراج ).
فرهنگ معین
( ~. رِ ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) امردپرست.
فرهنگ عمید
پسر دوست، امردباز، بچه باز.
فرهنگ فارسی
( صفت ) امرد پرست شاهد باز: مقابل دختر باره.
جمله سازی با غلام باره
ناگهان رومی غلام باره صورتی نحس و جامهای پاره
نرم کنم تار را گهی بدرشتی گاه غلام باره را چو میره سپایم