لغت نامه دهخدا
فتار. [ ف ِ ] ( ع مص ) آرمیدن سپس جوشش و به سستی آوردن سپس درشتی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آرمیدن سرما. || کوتاهی کردن در کار. ( اقرب الموارد ).
فتار. [ ف ُ ] ( ع اِ ) آغاز غش. ( اقرب الموارد ).
فتار. [ ف ِ ] ( ع مص ) آرمیدن سپس جوشش و به سستی آوردن سپس درشتی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آرمیدن سرما. || کوتاهی کردن در کار. ( اقرب الموارد ).
فتار. [ ف ُ ] ( ع اِ ) آغاز غش. ( اقرب الموارد ).
آغاز غش
💡 و را هر جا نشست از ضعف راندند بهر دامی فتار او را رهاندند
💡 وفایِ یار پذیرفت روزگارِ مرا مرا بعمرِ گرانمایه کوپذیر فتار ؟