لغت نامه دهخدا
خواب بند. [ خوا / خاب َ ] ( اِمص مرکب ) عمل خواب بندی. خواب مصنوعی: فلان را خواب بند کردند. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( نف مرکب ) آن که کسی را بخواب عملی بخواباند. هیپنوتیزر. || افسون و عزیمتی که بدان خواب مردم بسته شود. ( آنندراج ).
خواب بند. [ خوا / خاب َ ] ( اِمص مرکب ) عمل خواب بندی. خواب مصنوعی: فلان را خواب بند کردند. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( نف مرکب ) آن که کسی را بخواب عملی بخواباند. هیپنوتیزر. || افسون و عزیمتی که بدان خواب مردم بسته شود. ( آنندراج ).
۱. کسی را با خواندن افسون یا به قوۀ مانیه تیسم خواب کردن.
۲. [قدیمی] بازداشتن کسی از خواب به وسیلۀ افسون و عزایم.
۳. (صفت ) [قدیمی] ویژگی کسی که خوابش نمی برد.
( اسم ) بافسون کسی را خواب کردن چندانکه تا سحر باطل نگردد بیدار شو.
💡 فغان که در ره سیل سبک عنان حیات ز خواب بند گرانم به پاگذاشته اند