ضنت

لغت نامه دهخدا

ضنت. [ ض َن ْ ن َ ] ( ع اِمص ) بُخل. بخل شدید. شُح. بخیلی. ( دهار ). دریغ کردن: و لشکرهای او با هدیه های گرانمایه که روزگار به امثال آن سبک شود و ضنّت نماید هر یک را یورت معین فرمود. ( جهانگشای جوینی ).
تا شبی بنمود او را جنتی
باغک سبزی خوشی بی ضنتی.مولوی.
ضنة. [ ض ِن ْ ن َ ] ( اِخ ) ابن عبدبن کثیربن عذرة قضاعی از قحطان. جدی جاهلی است. و منازل فرزندان وی بشام بوده است. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 440 ).
ضنة. [ ض ِن ْ ن َ ] ( اِخ ) نام پنج قبیله است: ضنةبن سعد در قضاعة و ضنةبن عبداﷲ درعذرة و ضنةبن حلاّف در اسد و ضنةبن خزیمة و ضنةبن العاص در ازد و ضنةبن عبداﷲ در نُمیر. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

خساست به خرج دادن، بخل کردن، دریغ کردن.
* ضنت کردن (نمودن ): (مصدر لازم ) [قدیمی] = ضننت

جمله سازی با ضنت

گر جان طلب کند ز تو جانان، بدین قدر ضنت مکن، فدا کن و منت پذیر ازو
بیا بگذر ازین نعمت که: بدهندت به صد ضنت چو بذل و فضل بی منت زرب ذوالمنن بینی
پدر ضنت کند بر وی جواهر که وقت حاجتش باشد ذخایر
عجز ‌چون تو کهتری در نزد چون او مهتری راستی‌گویم دلیل ضنت اش و سوء ظن
خدا را نیست ضنت بر خلایق کند بخل او بجای غیر لایق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
امجق یعنی چه؟
امجق یعنی چه؟
ارین یعنی چه؟
ارین یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز