خر

خر

شیر خر به عنوان یک منبع غذایی مغذی، خواص بسیاری دارد که می‌تواند به بهبود سلامت عمومی کمک کند. این شیر غنی از ویتامین‌ها و مواد معدنی مانند کلسیم و ویتامین D است که به تقویت استخوان‌ها و دندان‌ها کمک می‌کند. همچنین، شیر خر دارای خواص ضد میکروبی است که می‌تواند در مبارزه با عفونت‌ها مؤثر باشد.

آنتی‌اکسیدان‌های موجود در آن به تقویت سیستم ایمنی بدن کمک کرده و از ابتلا به بیماری‌های فصلی جلوگیری می‌کنند. این شیر به دلیل شباهت به شیر انسان، گزینه مناسبی برای افرادی است که به شیر گاو حساسیت دارند. همچنین، مصرف منظم آن می‌تواند به بهبود سلامت روده و هضم کمک کند.

وجود پروتئین‌های خاص در این شیر ممکن است به کنترل قند خون و بهبود متابولیسم کمک کند. در نهایت، شیر خر به عنوان یک مرطوب‌کننده طبیعی برای پوست شناخته می‌شود و می‌تواند به حفظ رطوبت و جوانی پوست کمک کند.

لغت نامه دهخدا

خر. [ خ َ ] ( اِ ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیشانی خر را بر کودکی بندند که می ترسد، دیگر نترسد و اگر مصروع با خود نگاه دارد شفا یابد. ( از برهان قاطع ). حیوانی چارپا کوچکتر از اسب که گوشهای دراز دارد. ( از ناظم الاطباء ). حمار؛ درازگوش. ( از جهانگیری ) ( ازرشیدی ) ( از لسان العجم ). الاغ. خر از گروه پستانداران سم داریست که سم آنها بی شکافست. دست و پای این حیوان نسبتاً باریک و بلند و سم آن کوچک می باشد موی خر معمولاً خاکستریست و خط پشت این حیوان با باند دیگری متقاطع میشود و در روی شانه های وی چلیپایی تشکیل می دهد. گوشهای خر دراز و دم آن باریک است و بسر آن یک دسته مو قرار دارد. زانوان این حیوان غالباً دارای باندی رنگی باریک و مخطط است، ولی با این همه رنگ خرها مختلف می باشد. هر خر را چون اسب دوازده دندان آسیا وشش دندان پیشین و دو انیاب بهر فک است. درازی قد این حیوان بر حسب آب و هوا و نژاد فرق می کند و اندازه ٔآن از بین دو گوش تا ابتدای دم معمولاً 1/40 متر تا 1/45 متر و بلندی آن در قسمتهای مختلف بدن بین 1/35 تا 1/108 متر است. سر خر بزرگ و پهن و گرده آن پایین تر و در امتداد خطی راست تا ترک می باشد. سینه این حیوان جمع و کوچک است و همین امر موجب میشود که دو دست خر بگاه راه رفتن یکی بر دیگری سبقت گیرد. قسمت برجسته و خاردار مهره های ستون فقرات خر خیلی بزرگ و بر اثر آن، پشت خر تیز می باشد. طول عمر این حیوان بین سی تا چهل سال است، ولی سن متوسط آن از 15 تا 18 سال تجاوز نمی کند. دوره خردی خر معمولاً سه تا چهار سال و دندانهای آن بسیار شبیه بدندانهای اسب و یکی از وسائل تشخیص سن آن می باشد. دوره بارداری خر ماده 364 روز است و پس از این مدت، خر ماده کره خری بوجود می آورد. از آمیزش خرنر و مادیان قاطر و از اختلاط بسیارنادر خر ماده و اسب نوعی حیوان بوجود می آید که آنرابفرنگی باردو ( Bardot ) می گویند. صدای خر را عرعر و از آن اسب را شیهه می نامند. به احتمال اقرب بیقین خروحشی نوبه اصل خرهای اهلی و اهلی کردن خر ظاهراً پیش از اهلی کردن اسب بوده است. ابتداء خر در جنوب غربی آسیا و مصر اهلی شد چه ما در آثار قدیم مصریان شکلهایی از خر می بینیم. بهر حال نوع خر پس از آنکه در جنوب غربی آسیا و مصر اهلی شد، بیونان و از آنجا ایتالیا و اسپانیا رفت و بعد کشورهای شمالی اروپا آنرا بکار بردند و از طریق اسپانیا راه آمریکا در پیش گرفت. این حیوان بر اثر درازی پشت و مقاومت و قناعت و سلامتی خود بارهای سنگین حمل می کند و از آن استفادات بسیار شده است.

فرهنگ معین

خاکی (خَ ) (اِمر. ) جانوری است از دستة بندپایان با اندامی کوچک و خاکستری رنگ که در جاهای نمور و تاریک زندگی می کند.
(خَ ) [ په. ] (اِ. ) پستانداری از راستة فردسمان جزو خانوادة اسبان. حیوانی بارکش دارای گوش های دراز و یال کوتاه، درازگوش.، ~آوردن و باقالی بار کردن کنایه از: دچار دردسر و رسوایی شدن.، ~ خود راندن کنایه از: تنها به مسایل خود توجه کردن.، ~ رنگ ک
( ~. ) به صورت پیشوند در آغاز برخی واژه ها می آید که معنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار می دهد: خرپشته، خرمهره.
(خِ ) (اِ. ) (عا. ) گلو. ~ به ~ گرفتن: (عا. ) گلاویز شدن.
(خَ رّ ) (اِ. ) ۱ - گِل تیره و چسبنده. ۲ - دُردِ شراب.

فرهنگ عمید

لجن، گل ولای.
گلو.
۱. = خریدن
۲. خریدار، خرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خانه خر، مال خر، کهنه خر، گندم خر.
۱. (زیست شناسی ) جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش.
۲. درشت، بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خربط، خرپا، خرپشته، خرچنگ، خرسنگ، خرکمان، خرمهره.
۳. (صفت ) [مجاز] احمق.
۴. [قدیمی، مجاز] جسم.
* خر شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. فریب خوردن.
۲. احمق شدن.

فرهنگ فارسی

در کلمات مرکب بصورت پیشوند آید بمعنی بزرگ و نتراشیده و ناهموار: خرامرود خربط خرپشته خرچنگ خرسنگ خرکمان خرمگس خرمهره.
نام منزلگاهی است در راه مصر برمل واقع در پایین اعراس که بعد از آن ابوعروق است.

دانشنامه آزاد فارسی

خَر (ass)
(یا: الاغ) پستاندارسم دار اسب مانندی، دارای انگشتان فرد، متعلق به جنس Equus، تیرۀ اسب و الاغ. گونه های آن شامل خر وحشی افریقایی Equus asinus، و خر وحشی آسیایی Equus hemionus است. خر نسبت به اسب کوچک تر است و گوش های بلند و دم محکم تری دارد. صدای خَر نسبت به شیهۀ اسب مشخص تر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَرَّ: به خاک افتاد (از خرور به معنی به خاک افتادن کلمه خر - به طوری که راغب گفته - به معنای افتادن و سقوطی است که صدای خریر از آن شنیده شود، و خریر به معنای صدای آب، باد، و امثال آن است که از بالا به پایین ریخته شود. )
معنی ذَکَّیْتُمْ: تذکیه کردید - ذبح کردید (وتذکیه عبارت است از بریدن چهار لوله گردن، دو تا رگ خون، که در دو طرف گردن است، و یکی لوله غذا، و چهارمی لوله هوا، به شرطی که حیوان نیمه جانی داشته باشد، دلیل داشتن نیمه جان این است که وقتی چهار رگ او را میزنند حرکتی بکن...
ریشه کلمه:
خرر (۱۲ بار)
«خَرَّ» از مادّه «خریر» به معنای سقوط از بلندی و توأم با صدا است، مانند صدای آبشار! و از آنجا که افراد سجده کننده، گویی از بلندی سقوط می کنند و به هنگام سجده تسبیح می گویند، این تعبیر کنایه از سجده کردن آمده است.

جملاتی از کلمه خر

فریدون گفت نقّاشان چین را كه پیرامون خرگاهش بدوزند

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم