رد کردن

عبارت رد کردن در زبان فارسی به معنای نپذیرفتن یا امتناع از پذیرش چیزی است. این مفهوم می‌تواند به موقعیت‌های مختلفی اشاره کند؛ از جمله رد یک پیشنهاد، عدم قبول یک درخواست، یا حتی عدم پذیرش یک ایده. همچنین ممکن است در زمینه‌های تحصیلی به معنای عدم موفقیت در یک آزمون نیز به کار رود. در واقع، رد کردن به نوعی نشان‌دهنده مخالفت با یک موضوع یا عدم توافق با آن است. این عمل می‌تواند ناشی از دلایل مختلفی باشد، از جمله عدم رضایت، عدم تناسب یا حتی عدم علاقه به موضوع مورد نظر. به همین دلیل، رد کردن تنها یک فعل ساده نیست، بلکه می‌تواند عواقب و تأثیرات عمیقی بر روابط اجتماعی و تصمیم‌گیری‌های فردی داشته باشد.

لغت نامه دهخدا

رد کردن. [ رَدد / رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بازگردانیدن. ( آنندراج ). بازدادن. ( فرهنگ فارسی معین ). عودت دادن. پس دادن. واپس دادن. ( یادداشت مؤلف ). رجعت دادن و پس فرستادن و واپس دادن و برگردانیدن و بازفرستادن. ( ناظم الاطباء ).
- رد کردن سلام؛ جواب سلام گفتن.
|| ادا. تأدیه کردن. پرداختن. ( یادداشت مؤلف ). || قبول نکردن. جواب گفتن. جواب کردن: ادعا یا عقیده او را رد کرد؛یعنی قبول نکرد. وازدن. نپذیرفتن. مقابل قبول کردن.( یادداشت مؤلف ): و از مروت نسزد که ما را اندر این رد کرده آید مقرر گردد که چون ما را بدین اجابت کرده اند بدانچه او التماس کند اجابت تمام فرمایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212 ).
معذرت حجت مظلوم را
رد مکن یارب و بشنو دعاش.ناصرخسرو.رد مکن خشک جان من بپذیر
که برآورد خشک سال توایم.خاقانی.تا سخنهای کیان رد کرده ای 
ماکیان را سرور خود کرده ای.مولوی.اگر دعوتم رد کنی ور قبول 
من و دست و دامان آل رسول.( بوستان ).به کردار بدشان مقید نکرد
بضاعات مزجاتشان رد نکرد.( بوستان ).گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست 
گر نامه رد کنند گناه از رسول نیست.سعدی.ما رابجز تو در همه عالم عزیز نیست 
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.سعدی.یارب قبول کن به بزرگی و لطف خویش 
کآن را که رد کنی نبودهیچ ملتجا.سعدی.ای آنکه خاطر تو همه فکر بد کند
هر رطب و یابسی که شنیده ست رد کند.اشرف ( از آنندراج ). || دور کردن. راندن. مردود کردن. دفع کردن. ( ناظم الاطباء ): 
کهربای دین شده ستی دانه را رد کرده ای 
کاه بربایی همی از دین بسان کهربا.ناصرخسرو.هم رد مکنش که رادمردان 
حرمت دارند مادران را.خاقانی.ای که گفتی بد مکن خود بد مکن 
گفته خود را تو از خود رد مکن.سعدی.|| بمجاز بر قی و استفراغ اطلاق کنند. ( آنندراج ). || محو کردن. || فسخ کردن. ( ناظم الاطباء ). || گذرانیدن. کسی را از جایی عبور دادن. || مردود کردن. رفوزه کردن [ در امتحان ]. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - باز دادن. ۲ - گذرانیدن کسی را از جایی عبور دادن. ۳ - گذرانیدن چیزی را از میان چیزی. ۴ - رجعت دادن پس فرستادن. ۵ - نپذیرفتن وازدن مقابل قبول کردن پذیرفتن: [[ حواله را رد کرد]]. ۶ - طرد کردن راندن: [[ او را از در خانه رد کردند ]]. ۷ - مردود کردن رفوزه کردن ( درامتحان )

ویکی واژه

rifiutare
disdire

جمله سازی با رد کردن

خورش گرد کردند بر مرغزار ز گستردنیها به رنگ و نگار
اگر می‌بود لیلی بد نمی‌بود ترا رد کردن او حد نمی‌بود
که دیگر گفت کاین کاریست دشوار هزار از این نیارد کردن این کار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال اوراکل فال اوراکل فال حافظ فال حافظ