تعمیه

این کلمه در زبان فارسی به سه معنی اصلی کاربرد دارد:

به ناحق ستم کردن بر کسی: یکی از معانی تعمیه، بناحق ستم کردن بر کسی و دشواری ایجاد کردن برای اوست. این معنا به نوعی به ظلم و ستم اشاره دارد که در آن فردی به دیگری آسیب می‌زند یا او را در شرایط سختی قرار می‌دهد.

کور کردن یا نابینا ساختن: معنای دیگر کلمه، کور کردن یا نابینا ساختن است. این معنا به نوعی به آسیب رساندن به بینایی فرد اشاره دارد و می‌تواند به صورت فیزیکی یا مجازی باشد. در این حالت، تعمیه به معنای از بین بردن توانایی دیدن و درک واقعیت‌هاست که می‌تواند تأثیرات عمیقی بر زندگی فرد داشته باشد.

معما گفتن: سومین معنای تعمیه، معما گفتن است. در این معنا، تعمیه به ایجاد سوالات و معماهایی اشاره دارد که ممکن است فرد را به چالش بکشند و او را وادار به تفکر و جستجو برای یافتن پاسخ کنند.

لغت نامه دهخدا

تعمیه. [ ت َ ] ( ع مص ) بناحق ستم کردن بر کسی ودشمنی و سختی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ یِ ) [ ع. تعمیة ] (مص م. ) ۱ - کور کردن، نابینا ساختن. ۲ - معما گفتن.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] پوشیده ساختن معنی، معما گفتن.
۲. (ادبی ) در بدیع، بیان مطلبی به قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بیان کردن مطلبی به شکل رمز و غوامض حساب که پس از تفکر و تعمق بسیار معنی آن کشف شود.
۳. [قدیمی] نابینا کردن، کور کردن.

فرهنگ فارسی

نابیناکردن، کورکردن، پوشیده ساختن معنی
۱ - ( مصدر ) کور کردن نابینا ساختن. ۲ - پوشیدن. ۳ - پوشیده گفتن معمی گفتن. ۴ - بیان کردن امری بوسیل. قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بوسیل. رموز و محاسبات ابحدی که پس از تعمق کشف گردد.
بناحق ستم کردن بر کسی و دشمنی و سختی نمودن

ویکی واژه

تعمیة
کور کردن، نابینا ساختن.
معما گفتن.

جمله سازی با تعمیه

در ساخته بر غم من دیگر جای ز (آری مگر) ت تعمیه می باشد رای
رای گفت برهمن را که: «شنودم داستانِ دوستانِ موافق و مثلِ برادرانِ مشفق. اکنون اگر دست دهد بازگوید از جهت من مثلِ دشمنی که بدو فریفته نشاید گشت اگرچه کمال ملاطفت و تضرع و فرط مجاملت و تواضع در میآن آرد و ظاهر را هرچه آراسته‌تر به خلاف باطن نماید و دقایق تمویه و لطایف تعمیه اندرآن بکار برد.»
اگر نه شاعر فحل است عندلیب چرا گهی به تعمیه خواند سرود و گه به لغز
ذکر ذات از تعمیه کردم عیان گرچه درصد پرده می‌باشد نهان
قول کن امر تو را تعمیه و روپوش است ور نه پیرایه صنع تو نه کاف است نه نون