تلوین

در عرفان اسلامی، این اصطلاح که از ریشۀ لغوی رنگ گرفته شده، به معنای رنگ‌به‌رنگ شدن و گوناگونی است. این مفهوم با توجه به همین معنای تحت‌اللفظی شکل گرفته و در ادبیات صوفیه به تغییرات پیاپی و دگرگونی‌های مستمر احوال سالک در مسیر سلوک اشاره دارد. به بیان دیگر، بیانگر گذرِ مداوم سالک از میان مقامات و حالات گوناگون معنوی است که هر یک رنگ و بویی خاص به سیر روحانی او می‌بخشد.

با وجود این، بیشتر مشایخ صوفیه تلوین را عاملی بازدارنده در مسیر سلوک می‌دانستند؛ چرا که این دگرگونی‌های پی‌در‌پی را باعثِ پراکندگی همت و انرژی سالک و مانعی برای تداوم و ثبات در حالتی یکپارچه و گرم می‌شناختند. اما در نگاهی متفاوت، ابن‌عربی، با استناد به آیۀ «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» (آیۀ ۲۹ سورۀ الرحمن)، تلوین را از جمله اخلاق الهی برمی‌شمارد و حتی آن را کامل‌ترین مقامات می‌خواند. از دیدگاه وی، این تغییر و تحولِ دائمی، نشان‌از تجلی گوناگون حق در وجود سالک دارد.

صوفیه در آثار خود به تقسیم‌بندی‌ها و انواع مختلفی از آن اشاره کرده‌اند. این تقسیمات می‌تواند شامل این مفهوم در احوال قلبی، تلوین در مقامات سلوکی، و حتی تلوین در تجلیات حق باشد. بررسی این اقسام، نشان می‌دهد که اگرچه در نگاه اول ممکن است نشان‌از بی‌ثباتی به نظر برسد، اما در سطوح عمیق‌تر، می‌تواند جلوۀ‌ای از حضور و تجلی دائمی حق در حالات بنده تفسیر شود.

لغت نامه دهخدا

تلوین. [ ت َل ْ ] ( ع مص ) رنگ دار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ). رنگ دار کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). گوناگون کردن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ): از حسن تلوین و تزیین بجایی رسانیدند که هرکس که می دید انگشت تعجب در دندان می گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422 ). || رنگ درآوردن غوره. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). آشکار گردیدن رسیدگی در غوره خرما. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). لون البسر ( مجهولاً )؛ پدید گشت در آن بُسر آثار پختگی در رسیدگی. ( ناظم الاطباء ). || آشکار گردیدن پیری در موی سر. ( از اقرب الموارد ). || به اصطلاح اهل تصوف نام یکی از مقامات فقر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و آن مقام طلب و تفحص است از راه استقامت. ( از تعریفات جرجانی ). گردیدن بنده است در احوال. و نزد اکثر تلوین مقام ناقصی است. و نزد ما کاملترین مقامات است و حال بنده در آن مدلول فرموده پروردگار است: «کل یوم هو فی شأن ». ( از تعریفات جرجانی ). تلوین اشارت است به تقلب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب وتعاقب غیبت صفات و ظهور آن، مادام که شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده اورا صاحب تلوین نگویند، چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلف بود و مقید صفات نفس را صاحب حال نخوانند و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و بمقام تمکین رسیده. ( از نفایس الفنون در علم تصوف ):
هر دمی شوری نیاوردی به پیش
برنیاوردی ز تلوین هاش نیش.مولوی.حق آن قدرت که بر تلوین ما
رحمتی کن ای امیر لونها.مولوی.جمله تلوینها ز ساعت خاسته ست
رست از تلوین که از ساعت برست.مولوی.
تلوین. [ ت َل ْ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بالا خیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - رنگ به رنگ کردن. ۲ - اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن. ۳ - غذاهای گوناگون حاضر کردن.

فرهنگ عمید

۱. رنگ به رنگ کردن.
۲. گوناگون ساختن.
۳. غذاهای گوناگون حاضر کردن.
۴. اسلوب کلام را تغییر دادن و کلام متنوع آوردن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن. ۲ - غذای متنوع حاضر کردن. ۳ - اسلوب سخن را تغییردادن و بگون. دیگردر آوردن. ۴ - ( اسم ) گوناگونی رنگارنگی. جمع: تلوینات.

دانشنامه آزاد فارسی

تَلْوین
(در لغت به معنی رنگ به رنگ شدن و گوناگونی) اصطلاحی عرفانی که با توجه به معنیِ لغویِ آن پدید آمده است. صوفیان دیگرگون شدنِ دائمیِ احوالِ سالک در میان حال ها و مقام هایش را تلوین دانسته اند. اگرچه غالب مشایخ تلوین را موجبِ پراکندگی همت و نیروی سالک و از موانعِ سلوک دائمی و گرم دانسته اند، اما ابن عربی، با استشهاد به آیۀ ۲۹ سورۀ الرحمن، تلوین را از اخلاق الله دانسته، و نیز آن را اکمل مقامات خوانده است. صوفیان از چندین نوع تلوین سخن رانده اند.

ویکی واژه

رنگ به رنگ کردن.
اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن.
غذاهای گوناگون حاضر کردن.

جمله سازی با تلوین

نه در تلوین نه در تمکین نه خارج کند در خویشتن طی معارج
عشق گوید من ز تلوین بگذرم عقل گوید رو به تمکین آورم
بود برعکس این تلوین دیگر که سالک را بود در سیر آخر