تف

این واژه در زبان فارسی چندین معنی دارد که دو معنای اصلی آن عبارتند از: آزاد کردن یا رها کردن که این معنی به انداختن بزاق دهان اشاره دارد که عملی فیزیکی برای تخلیه دهان است. همچنین به صورت عامیانه برای بی‌اهمیت شمردن یا بی‌اعتنایی به چیزی نیز به کار می‌رود. حرارت یا گرما که در فرهنگ لغت دهخدا، تف به معنای حرارت و گرما ذکر شده و در برخی منابع به بخار و گرمی نیز اطلاق می‌شود. علاوه بر این دو معنی، تف در آشپزی نیز کاربرد دارد؛ تفت دادن به روشی از پخت‌وپز گفته می‌شود که در آن مواد غذایی با حرارت بالا و مقدار کمی روغن در ظرفی کم‌عمق طبخ می‌شوند. بنابراین، معنای دقیق تف به بافت و جمله بستگی دارد. گرچه این کلمه ممکن است در برخی زمینه‌ها ناپسند تلقی شود، اما در معنای حرارت یا روش پخت‌وپز، کاربرد دارد.

لغت نامه دهخدا

تف. [ ت َ / ت َف ف ] ( اِ ) حرارت بود یعنی گرمی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246 ). بخار و گرمی باشد.( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( غیاث اللغات ). بخار و حرارت و گرمی را گویند. ( برهان ). گرمی باشد. ( اوبهی ). گرمی آتش و جز آن. ( شرفنامه منیری ). گرمی و حرارت و بخار. ( ناظم الاطباء ): 
میان معرکه از کشتگان بخیزد زود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
خسروانی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
که از تف آن کوه آتش پرست 
همه کامه دشمنان کرد پست.فردوسی.بجایی که باشد زیان ملخ 
و گر تف خورشید تابد به شخ.فردوسی.که یارد شدن پیش او رزمخواه 
که از تف تیغش نگردد تباه.فردوسی.سپه برکشید از دورویه دو صف 
درخشید خورشید و برخاست تف.فردوسی.زینم همه سنگ است و از آنم همه خاک 
زانم همه دود است و از اینم همه تف.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246 ).
نسبتی دارد ز خشم خواجه این آتش مگر
کز تفش خارا همی در کوه خاکستر شود.فرخی.خوی گرفته لاله سیرابش از تف نبیذ
خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.فرخی.ملک را عونی و اندیشه به وی یافته است 
که تف هیبتش از خاره کند خاکستر.فرخی ( دیوان ص 157 ).گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف 
گفتا که دود داردبا تف خویش تاب.عنصری.جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی.منوچهری.زمین او چو دوزخ و ز تف آن 
چو موی زنگیان شده گیای او.منوچهری.دمید آتش از خشکی و تف و تاب 
ز سردی و تری پدید آمد آب.اسدی ( گرشاسبنامه ).به چین آتشی کاید از آسمان 
برند از تف تیغ تیزم گمان.اسدی ( گرشاسبنامه ).به خوشه درون چون گهر در صدف 
نه باکش ز نم بود و بیمش ز تف.شمسی ( یوسف و زلیخا ).سود نداردت این نفاق چو داری 
بر لب باد دی و به دل تف مرداد.ناصرخسرو.نفسی که ندارد پر و بال از حکم و علم 
آنجا ز تف علم بسوزد پر و بالش.ناصرخسرو.کس به دانش نرسد جز که بنادانی از آنک 
نبود جز که تف دود به آغاز سحاب.

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) ۱ - حرارت، گرمی. ۲ - روشنی، پرتو، نور.
(تُ ) (اِ. ) آب دهان.

فرهنگ عمید

۱. گرمی، حرارت: در تف این بادیهٴ دیولاخ / خانهٴ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱: ۶۷ ).
۲. بخار.
۳. [قدیمی] روشنی، پرتو.
آب دهان که از دهان بیرون بیندازند، خدو، خیو.

فرهنگ فارسی

گرمی، حرارت، بخار، روشنی، پرتو، آب دهان که ازدهان بیرون بیندازند، خدو، خیو
( اسم ) مجموع. ترشحات غدد بزاقی و مخاط حفر. دهان که بخارج انداخته شود آب دهن خدو. یا اخ تف. تفی که پس از سرفه های متعدد بخارج انداخته شود.
چرک ناخن

ویکی واژه

آب دهان.
حرارت، گرمی.
روشنی، پرتو، نور.

جمله سازی با تف

شهرت درویشی و دام و کمند نام فقر و وضع ششلول و تفنگ
عقل ز بهر تفکر است در این باب بر تن و جان تو، ای پسر، سر و سالار
تا از تف آب چرخ افراشته‌اند غم در دل من چو آتش انباشته‌اند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال رابطه فال رابطه فال ارمنی فال ارمنی فال راز فال راز