بی صرفه

لغت نامه دهخدا

بی صرفه. [ ص َف َ / ف ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + صرفه ) بی فایده. ( ناظم الاطباء ). بی سود. بی نفع. ( آنندراج ): این جنس بی صرفه است؛ بی سود است. و رجوع به صرفه شود. || بیهوده. || یاوه. بی معنی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بی نفع، بی فایده، بیهوده.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بیفایده بیهوده بی نفع. ۲ - یاوه بی معنی.

ویکی واژه

sconveniente

جمله سازی با بی صرفه

💡 آشفته دلی دارم چون ساغر بد مستان بی صرفه منه زاهد سر در سر بد مستان

💡 ملامتهای خلق و خیر فایز همه بی صرفه و بی حاصل افتاد

💡 هر خون که عبث گرم شود در دلم افگن هر برق که بی صرفه جهد بر اثرم ریز

💡 وصل هر نقد که در دامن امیدم ریخت من بی صرفه تلف ساختم اکثر به عبث

💡 حرف بی صرفه و بیتابی اظهار کم است بوی این باده پر و ساغر سرشار کم است

💡 شد خون دل از توبهٔ بی صرفه حلالم ریزم همه در ساغر خود اشک ندم را