یک نوع به عنوان عضوی از گروهی از گونههای پرندگان رنگارنگ و پر سروصدا از خانواده کلاغان شناخته میشود. روابط تکاملی میان زاغها و زاغیها به طور نسبی پیچیده است. به عنوان مثال، شواهد نشان میدهد که زاغی اوراسیایی با جیجاق اوراسیایی ارتباط بیشتری نسبت به انواع آبی و سبز شرق آسیا دارد، در حالی که نوع آبی ارتباط نزدیکی با هیچ یک از آنها ندارد. به عنوان یک گروه تکتباری شناخته نمیشوند. شواهد کالبدشناسی و مولکولی حاکی از آن است که آنها را میتوان به دودمان آمریکایی و جهان قدیم تقسیم کرد، در حالی که انواع خاکستری از سردهٔ Perisoreus یک گروه مستقل را تشکیل میدهند. انواع سیاه که در گذشته تصور میشد به زاغیان درختی تعلق دارند، اکنون به عنوان انواع درختان طبقهبندی میشوند.
زاغ
لغت نامه دهخدا
زاغ. ( اِ ) مرغی باشد که بعربی غراب گویند و آن سیاه میباشد و منقار سرخی دارد. ( برهان قاطع ). غراب.( منتهی الارب ). بر شکل کلاغ کوچک بود که هیچ جای او سفید نباشد و پایهای او سرخ باشد. ( صحاح الفرس ). مرغی سیاه که منقار سرخ دارد و در چشم او دائره ای سفید است. ( آنندراج ). کلاغ. غراب. پسترم. قچل. قژاوه. ( ناظم الاطباء ). مؤلف صبح الاعشی آرد: نوعی کلاغ است کوچک، برنگ سبز لطیف و خوش منظر. گاهی دارای منقار و پاهای سرخ. و این همان است که آن را غراب الزیتون نیز می نامند زیرا زیتون میخورد. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 76 ). یکی از اقسام غراب زاغ است که مشهور به غراب الزرع و دارای پیکری است بقدر کبوتر و منقار و پاهای او قرمز می باشد. خوردن گوشت وی مقوی باء است و زهره آن رنگ سفید را جلا می دهد. ( از تذکره ضریر انطاکی ). محقق حلی گوید: زاغ که همان غراب الزرع است حلال است. ( شرایع محقق حلی ). دمیری آرد: از انواع غراب است که غراب الزرع. ( کلاغ دشت ) و غراب الزیتون خوانده می شود و دارای اندامی کوچک و منظری زیبا و ظریف است و منقار و پاهای بعضی از زاغها برنگ قرمز میباشد. و صاحب عجایب المخلوقات که گوید زاغ نام غراب سیاه و بزرگ است اشتباه کرده است. ( از حیوة الحیوان: زاغ ). و در همان کتاب آمده، بیهقی گوید: از حکم شرع درباره خوردن غراب ها پرسیدم او گفت نوع بزرگ و سیاهش را مکروه میدارم و اما خوردن قسم کوچک آن را که زاغ گویند باک نیست - انتهی. از سخنان دمیری برمی آید که زاغ مرادف غراب نیست بلکه قسمی خاص است از آن و متداول میان فارسی زبانان نیز اکنون چنان است که قسم حلال گوشت را زاغ یا کلاغ زاغی و قسم حرام گوشت ( بزرگ و سیاه ) را کلاغ خوانند. رجوع به غراب. کلاغ. زاغ دشتی. و زاغچه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بی خبرا.رودکی.گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.رودکی.زاغ سیه بودم یک چند نون
باز چو غلبه بشدستم دورنگ.منجیک.زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید
باد بگل بروزید، گل به گل اندر غژید.کسائی.وآن زاغ نگه کن چگونه پرد
مانند یکی قیرگون چلیپا.عماره مروزی.یکی دشت پیمای پرّنده زاغ
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.اسدی ( گرشاسب نامه ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) به رنگ کبود، به رنگ ازرق: یکی باغبان اندرآن باغ بوده / دل سختش و دیدهٴ زاغ بوده (اسدی: لغت نامه: زاغ ).
۳. (موسیقی ) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
۴. [قدیمی] هریک از دو گوشۀ کمان که زه را بر آن بند می کردند و گاهی آن را به شکل زاغ می ساختند، گوشۀ کمان: دو زاغ کمان را به زه برنهاد / ز یزدان پیروز گر کرد یاد (فردوسی: ۶/۴۸۴ ).
= زاج١
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان بخش سیمگاه شهرستان جهرم
دانشنامه عمومی
زاغ ها یک گروه تک تباری نیستند. شواهد کالبدشناسی و مولکولی نشان می دهد که آنها را می توان به دودمان آمریکایی و جهان قدیم تقسیم کرد ( دومی شامل زاغ های زمینی و piapiac )، در حالی که زاغ های خاکستری از سردهٔ Perisoreus یک گروه مستقل خود را تشکیل می دهند. زاغی های سیاه که در گذشته باور بر این بود که مربوط به زاغیان درختی هستند، به عنوان زاغی های درختان طبقه بندی می شوند.
دانشنامه اسلامی
معنی مَا طَغَیٰ: طغیان نکرد -از حد نگذشت (عبارت "مَا زَاغَ ﭐلْبَصَرُ وَمَا طَغَیٰ "یعنی:دیده [پیامبر آنچه را دید] به خطا ندید و از مرز دیدن حقیقت هم درنگذشت(آنچه دیده بود حقیقت داشت))
ریشه کلمه:
زیغ (۹ بار)
[ویکی فقه] زاغ (قرآن). غراب پرنده ای است که در داستان هابیل و قابیل در قرآن کریم از آن یاد شده است.
غراب به معنای زاغ است. زاغ پرنده ای است شبیه به کلاغ دارای منقار و پاهای سرخ. این لفظ فقط دو بار در قرآن مجید آمده است. «فبعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سواة اخیه قال یا ویلتی ا عجزت ان اکون مثل هذا الغراب؛ پس خداوند زاغی را برانگیخت که زمین را (برای دفن چیزی) می کند، تا به وی نشان دهد که چگونه جسد برادرش را که نباید دیده شود پنهان سازد. وی گفت: ای وای بر من، آیا من ناتوان بودم از اینکه مثل این زاغ باشم تا جسد برادر خود را پنهان نمایم؟! پس از پشیمانان گردید.»
ویکی واژه
کبود.
فتنه.؛ ~سیاه کسی را چوب زدن کنایه از: بدون اطلاع او و برای کنجکاوی در کارش، او را تعقیب کردن.