دوز

این کلمه در زبان‌های فارسی و ترکی مختلف معانی و کاربردهای متنوعی دارد. در زیر به تفکیک معانی مختلف این واژه پرداخته می‌شود:

در زبان فارسی:

نوعی بازی دو نفره: یک بازی استراتژیک است که در آن هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می‌کند. هدف بازی قرار دادن مهره‌ها به گونه‌ای است که یکی از بازیکنان بتواند مهره‌های خود را در یک خط قرار دهد.

کلک و حقه بازی: در این معنا، این کلمه به نوعی فریب یا حقه اشاره دارد، این کاربرد ممکن است در مکالمات غیررسمی و در بیان رفتارهای ناپسند یا فریبکارانه به کار رود.

دوزنده: در ترکیب با کلمات دیگر دوز به عمل دوختن و کار با پارچه اشاره دارد و به معنای شخصی است که چیزی را می‌دوزد،  به عنوان مثال، لحاف دوز.

در زبان ترکی:

درست: در زبان ترکی، این کلمه به معنای درست یا صحیح است و می‌تواند در جملات مختلف برای بیان صحت یا درستی یک موضوع به کار رود.

نمک: همچنین در ترکی، این واژه به معنای نمک نیز می‌باشد. این کاربرد به خصوص در زمینه‌های مربوط به غذا و آشپزی کاربرد دارد.

لغت نامه دهخدا

دوز. ( ماده مضارع دوختن ) این کلمه ماده مضارع دوزیدن و دوختن است و از ترکیب عطفی آن با ماده ماضی ( دوخت و دوز ) حاصل مصدر یا اسم مرکب حاصل شود و در ترکیب با اسم، صفت فاعلی مرکب از آن بدست می آید، مانند: کفشدوز، و گاه نیز صفت مفعولی، چون میخ دوز. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوختن شود. || ( نف ) دوزنده و بخیه کننده است و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود. مانند: کفش دوز و زردوز و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). اینک برخی ترکیبات فاعلی آن: ارسی دوز، به دوز، بخیه دوز، پاپوش دوز، پوستین دوز، پالان دوز، پاره دوز، پالتودوز، پرده دوز، پاپوش دوز، پیراهن دوز، پینه دوز، پوتین دوز، ترکش دوز، توشک دوز، تودوز، ته دوز، جامه دوز، جگردوز، جوال دوز، چادردوز، چکمه دوز، خامه دوز، خان دوز، خوش دوز، دستی دوز، دل دوز، رودوز، روان دوز، روبنددوز، زین دوز، زردوز، سلدوز، سرمه دوز، شلواردوز، صاغری دوز، عرق چین دوز، عبادوز،قبادوز، قلاب دوز، قندره دوز، کپه دوز، کت دوز، کفش دوز، کلاه دوز، کانوادوز، کفن دوز، گل دوز، لباس دوز، لحاف دوز،لخت دوز، مزدی دوز، مرواریددوز، ملیله دوز، مویینه دوز،موزه دوز، نعلین دوز، نیم چکمه دوز، وصله دوز، یراق دوز وغیره. ( یادداشت مؤلف ). و گاهی معنی مفعولی دهد: میخ دوز، نیزه دوز؛ یعنی دوخته شده با میخ یا نیزه. ( یادداشت مؤلف ). || گاهی درتداول صیغه امر آن با امر بریدن، ترکیبی به صورت «ببربدوز» می سازد. که اسم مرکبی است به معنی خیاط. ( از یادداشت مؤلف ).
دوز. ( اِ ) نوعی بازی که عرب آن را سَدَّر و قَرق گوید. ( یادداشت مؤلف ). قرق. سدر.دوز که بازیی است و در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. ( منتهی الارب ). رجوع به سدر و قرق شود.
- دوزبازی؛ بازی سدرو قرق کردن.
دوز. ( اِ ) فضله لک لک. ( ناظم الاطباء ). دوزه. پیخال کلنک. ( آنندراج ). || بن لاک. ( لغت فرس اسدی ).

فرهنگ معین

(ری. اِفا. ) ۱ - در ترکیب به معنی «دوزنده » می آید: ۲ - (عا. ) کلک، حقه بازی، ~ُ کلک حقه بازی و تقلب.
و کلک (زُ کَ لَ ) (اِمر. ) (عا. ) حیله، توطئه.

فرهنگ عمید

نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می کند.
* دوزوکلک: [عامیانه، مجاز] خدعه و نیرنگ.
۱. = دوختن١
۲. دوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پالان دوز، پوستین دوز، پینه دوز، کفش دوز، لحاف دوز.

فرهنگ فارسی

( اسم ) در ترکیب بمعنی دوزنده آید: پاره دوز لباس دوز لحاف دوز.
فضل. لک لک.

جملاتی از کلمه دوز

آق‌دوز، روستایی از توابع بخش کوهین شهرستان قزوین در استان قزوین ایران است.
سینه‌ام را چاک کن ای عشق با تیغ جنون وز سر من باز کن عقل گریبان‌دوز را
با این سوزن بدوزم انشاء الله آن جامه که از دست غمت چاک شده
آشنایی با تونالیته‌های رنگی باعث ایجاد طرحی طبیعی و زیبا در ابریشم‌دوزی می‌شود.
مثال لعبتی ام در کف او که نقش سوزن زردوز اویم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم