مصاف

مصاف به معنای رویارویی یا مقابله با یکدیگر است. این واژه می‌تواند به معنای فیزیکی (مانند جنگ یا نبرد) یا معنوی (مانند رقابت در زمینه‌های مختلف) باشد.

کاربردها:

جنگ و نبرد: در متون تاریخی و ادبی، این اصطلاح به نبردها و جنگ‌ها اشاره دارد، جایی که دو یا چند طرف در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند.

رقابت: در ورزش و مسابقات، مصاف به معنای رقابت بین دو یا چند تیم یا فرد است. به عنوان مثال، مصاف دو تیم فوتبال به معنای بازی و رقابت بین آن‌ها است.

مباحثه: در مباحثات و گفتگوها نیز می‌توان از واژه مصاف استفاده کرد، به معنای رویارویی نظرات و ایده‌ها.

در ادبیات: در شعر و نثر فارسی این واژه به طور گسترده‌ای به کار می‌رود و معمولاً به توصیف نبردها یا رقابت‌های انسانی اشاره دارد.

لغت نامه دهخدا

مصاف. [ م َ صاف ف ] ( ع اِ ) ج ِ مَصَف. ( منتهی الارب ). موضعهای صف. ( از یادداشت مؤلف ). جاهای صف زدن. ( منتهی الارب ). || جای صف زدن برای کشتی و زورآزمایی. محل مبارزه در کشتی گیری و دیگر حرکات پهلوانی و غیره: فرمود تا مصارعت کنند... و مصاف آراسته کردند. ( گلستان ). || موضعهای صف در جنگ. جاهای صف زدن در جنگ. ( از منتهی الارب ). میدانهای جنگ. رزمگاه. مقام جنگ و رزمگاه. ( ناظم الاطباء ). صاحب غیاث و به تبع او صاحب آنندراج گوید: اگرچه معنی مصاف جای صف زدن است لیکن مجازاً به معنی جنگ و مقام جنگ مستعمل می شود و به ضم خطاست و لفظ عربی که حرف آخر آن مشدد باشد فارسیان به تخفیف خوانند چنانکه در قد و خد. پس فاء مصاف را در فارسی به تخفیف خواندن درست باشد. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). جنگ. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از غیاث ). نبرد. ناورد. نورد. رزم. ( یادداشت مؤلف ).کارزار. جنگ به تعبیه و لشکریان به صف:
برفتند روزی چهل در مصاف
کسی را نبد گاه مردی و لاف.فردوسی.دم اژدها گیرم اندر مصاف
نتابد برِ گرز من کوه قاف.فردوسی.جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف
نیزه بیست رش دستگرای تو کند.منوچهری.کجا حمله او بود چه کوهی چه مصافی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شگالی ؟فرخی.جاسوسان و منهیان ما بازنمودند که خصمان گفته بودند پیش مصاف این پادشاه ممکن نیست که کسی بایستد و اگر بر اثر ما که به هزیمت رفته بودیم کس آمدی کار ما زار بودی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581، چ فیاض ص 569 ).
با یک تنه تن خود چون بس همی نیایی
اندر مصاف مردان چه مرد هفت و هشتی ؟ناصرخسرو.پردل بود اندر مصاف دانش
زیرا که زبان ذوالفقار دارد.مسعودسعد.به تازی گر ز شیران صد مصاف است
به یاری گر ز پیلان صد قطار است.مسعودسعد.هر کس که گلستانی خواهد به مه دی
گو خاک مصافت بین روز دگر فتح.مسعودسعد.آن لشکر از بیم پرویز به مصاف رومیان رفتند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 105 ). کارزار دایم، در مصافها نفس را به فنا سپارد. ( کلیله چ مینوی ص 388 ). سلطان به ترتیب مصاف مشغول شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 298 ). در این عهد شمس المعالی قابوس بن وشمگیر و فخرالدوله به خراسان افتاده بودند از مصافی که میان ایشان و مؤیدالدوله بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ معین

(مَ فّ ) [ ع. ] (اِ. )جای صف بستن، میدان جنگ.

فرهنگ عمید

۱. جنگ.
۲. [قدیمی] میدان جنگ.
۳. [قدیمی] صف سپاه در میدان جنگ.

فرهنگ فارسی

جمع مصف به معنی جای صف بستن و میدان جنگ
( اسم ) جمع مصف. ۱ - محلهای صف زدن ۲- میدانهای جنگ رزمگاه.۳- جنگ کارزار ( مفرد گیرند و جمع بندند ): کارزاردایم در مصافها نفس را بفنا سپارد... ۴ - صف ( مفرد گیرند ). یا مصاف اندر مصاف. صف در صف: ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطاراندر قطار. ( فرخی ) ۵ - میدان عرصه: راست کاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار. ( کشف الاسرار )
صف زده مقابل هم یا صفه های مقابل هم ساخته شده.

ویکی واژه

جای صف بستن؛ میدان جنگ.

جملاتی از کلمه مصاف

آشور یکی از فرماندهان نظامی ایرانی در زمان حکومت شاهنشاه خسرو پرویز ساسانی (حک. ۵۹۰–۶۲۸) بود. به گفتهٔ هوهان مامیکونیان آشور به دستور واختانگ با ۸٬۰۰۰ سرباز به مصاف واهان دوم گرگ رفت.
در فاینال رزلوشن سال ۲۰۰۷ درگیری استینگ و ابیس ادامه پیدا کرد اما باز هم استینگ از بدست آوردن کمربند ناکام بود. در پی پی وی لاک داون استینگ به مصاف ابیس رفت که بازی به همراهی دخالت جارت اینبار به نفع استینگ با پیروزی وی همراه شد.
در آخرین روزهای سرمربی‌گری هاینکس، تیم‌های بایرن مونیخ و آینتراخت فرانکفورت در فینال جام حذفی آلمان ۱۸–۲۰۱۷ به مصاف هم رفتند که در پایان آینتراخت فرانکفورت با نتیجه ۳ بر ۱ پیروز شد، تا یوپ هاینکس خداحافظی تلخی با بایرن مونیخ داشته باشد.
این استادیوم با گنجایش ۴۸۳۵۳ نفر در سال ۱۹۹۷ توسط دوک یورک، پرنس اندرو افتتاح شد. در این روز تیم باشگاه فوتبال ساندرلند در خانه به مصاف تیم آژاکس آمستردام هلند رفت.
از مصاف لشکرت هامون شود مانند کوه وز خیال هیبت تو کوه چون هامون شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم