مذلت

مذلت در زبان فارسی به معنای خوار شدن، پست شدن و ذلت است. این واژه به عنوان یک اسم به حالتی اشاره دارد که فرد یا چیزی در موقعیتی خوار و ذلیل قرار گرفته است. مفهوم مذلت در زندگی اجتماعی و فردی می‌تواند به نوعی نشان‌دهنده ضعف یا ناکامی باشد. در واقع، وقتی از آن صحبت می‌کنیم، به وضعیتی اشاره داریم که در آن فرد احساس حقارت می‌کند یا به او بی‌احترامی می‌شود. این حالت می‌تواند ناشی از عوامل بیرونی یا درونی باشد و تأثیرات عمیقی بر روحیه و روان فرد بگذارد. در بسیاری از فرهنگ‌ها، مذلت به عنوان یک وضعیت ناپسند شناخته می‌شود و تلاش می‌شود تا از آن دوری شود. به همین دلیل، فهم مفهوم مذلت و عوامل ایجادکننده آن می‌تواند به ما کمک کند تا در زندگی خود از مواردی که ممکن است به خوار شدن ما منجر شود، پرهیز کنیم و عزت نفس خود را حفظ نماییم.

لغت نامه دهخدا

مذلت. [ م َ ذَل ْ ل َ ] ( از ع اِمص ) ذل. ذلالت. ذلة. خوار شدن. ( غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || ( اِمص ) خواری. ذلت. ذل. هوان. مقابل عزت:
هر کس که می نخواهد او را به تخت ملک
بادا به زیر خاک مذلت تنش نهان.فرخی.و آن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان ز او با مذلت دوستان بااعتزاز.منوچهری.راست نیایدی وزیر فراکردن و در هر هفته بر وی چنین مذلتی رسد بر آن رضا دادن. ( تاریخ بیهقی ص 156 ). زهر برمکم تا از همه رنج و مذلت بازرهم. ( تاریخ بیهقی ). هیچ عزتی و قوتی بالاء عزت و قوت اسلام نیست و هیچ مذلتی چون مذلت جهودی نیست. ( فارسنامه ابن بلخی ص 6 ). و اکنون در مقام مذلت ایستاده ام و دل بر عقوبت سلطان نهاده. ( سندبادنامه ص 324 ). پسر سوری چون مذلت خویش در کمند اسار و ربقه خسار مشاهدت کرد... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ). ایشان را به رسوائی تمام و مذلتی عظیم به میان بخارا برآوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 66 ).
نانم افزود و آبرویم کاست.
بینوائی به از مذلّت ِ خواست.سعدی.گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهائی یابی. ( گلستان سعدی ). مردن به علت به که زندگانی به مذلت. ( گلستان سعدی ).
- مذلت بردن؛ خواری کشیدن. مورد تحقیر و توهین قرار گرفتن. خوار و خفیف شدن:
مذلت برد مرد مجهول نام
وگر خود به مال آستانش زر است.سعدی.- مذلت دیدن؛ خواری کشیدن.
- مذلت کشیدن؛ تحمل توهین و تحقیر کردن. هوان و خواری دیدن:
آن را که خردمند بود هرگز
زین گونه مذلت کشید باید.مسعودسعد.
مذلة. [ م َ ذَل ْ ل َ ] ( ع مص ) خوار شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ). خوار گردیدن. ( منتهی الارب ). ذل. ذلالة. ذلة. وتد. ( متن اللغة ). رجوع به مذلت شود.
- عیرالمذلة؛ میخ. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد از اللسان ).

فرهنگ معین

(مَ ذَ لَّ ) [ ع. مذلة ] (اِمص. ) خواری، ذلیلی.

فرهنگ عمید

۱. خوار شدن.
۲. خواری و پستی.

فرهنگ فارسی

خوارشدن، خواری و پستی
۱- ( مصدر ) خوار شدن ذلیل شدن به پستی گراییدن ۲- (اسم ) خواری ذلیلی: در سعادت و دولت گشاده باد بر او عدوی او زمذلت چو حلقه بر در باد. ( معزی )

ویکی واژه

خواری، ذلیلی.

جمله سازی با مذلت

مذلت جوید و بیچارگی فقر ز خان و مال خود آوارگی فقر
این مذلت را چرا بر خود نهاد او مگر از گفت خود آمد بیاد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال جذب فال جذب فال تماس فال تماس فال نخود فال نخود