لاجرم

کلمه لاجرم در زبان فارسی به معنای اجبار و ناچاری است. این واژه به وضوح نشان می‌دهد که انجام یک عمل خاص حتمی و غیرقابل اجتناب است و هیچ راهی برای فرار از آن وجود ندارد. در واقع، لاجرم به نوعی دلالت بر ضرورت و الزام دارد، به گونه‌ای که فرد نمی‌تواند از آن سر باز زند. به عبارت دیگر، هنگامی که می‌گوییم لاجرم، در واقع به این نکته اشاره می‌کنیم که در شرایط خاصی، انتخابی جز انجام آن کار نداریم و باید به آن عمل کنیم. این واژه به ما یادآور می‌شود که برخی از موقعیت‌ها و تصمیمات، چاره‌ای جز پذیرش ندارند و ما به ناچار باید در مسیر مشخصی حرکت کنیم.

لغت نامه دهخدا

لاجرم. [ ج َ رَ / ج ُ / ج َ / ج َ رُ / ج َ رِ ] ( ع ق مرکب ) ( از: لا + جرم ) به معنی لاُبدّ. لامحاله. ( منتهی الارب ). لاشک. ناچار. ناگزیر. بدون شبهه. ناچار و ضرور. ضرورةً. بالضرورة. از اینرو. بنابراین. لاعلاج. ( آنندراج ). هرآینه. ( دهار ) ( زمخشری ) ( دستوراللغة ). حقاً. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ). یقیناً.فرّاء گوید: هی کلمة فی الاصل بمعنی لابُدّ و لامحالة فجرت علی ذلک و کثرت حتّی تحوّلت الی معنی القسم و صارت بمنزلة حقّا فلذلک یجاب عنها باللام یقولون لاجرم لاَّتینّک و لاجَرَم لاَفعلن کذا ای حقّا. و در آن لغات است: لاذاجرم: لا أن ذاجَرَّم. لاعن ذاجَرَم، لاجَرم ْ، لاجَرُم، لاجَرِم و لاُجَرُم. ( منتهی الارب ):
کنون لاجرم روی گیتی بمرد
بیاراستم تا که آرد نبرد.فردوسی.کمر بسته ام لاجرم جنگجوی
از ایران به کین اندرآورده روی.فردوسی.کسی را که در دل بود درد و غم
گرستنش درمان بود لاجرم.فردوسی.چو گشتم ز گفتار او ناامید
شدم لاجرم، تیره، روز سپید.فردوسی.نبردند فرمان من لاجرم
جهان گشت بر هر سه برنا دژم.فردوسی.کنون لاجرم کردگار سپهر
ز طوس وز لشکر ببرّید مهر.فردوسی.لاجرم هر چه در جهان فراخ
شیرمرد است و رادمرد تمام...فرخی.لاجرم بود و کنون هست و همی خواهد بود
در دل شاه مکین و بدل خلق مکین.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 287 ).از بهر قدر و نام سفر کرد و تیغ زد
قدر بلند و نام نکو یافت لاجرم.فرخی.رای فرخنده او جلوه ده مملکت است
لاجرم مملکت آراسته دارد چون جان.فرخی.عاشق و فتنه علم و ادب است
لاجرم یافته زین هر دو خبر.فرخی.عاقبت کار او دردو جهان خیر کرد
عاقبت کار او خیر بود لاجرم.منوچهری.تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی.عسجدی.در شغلهای خاصه این پادشاه [ مودود ]شروع کرد و کفایتها نمود و امانتها تا لاجرم وجیه گشت. ( تاریخ بیهقی ص 255 ). در خدمت وی سرد و گرم بسیار چشید... تا لاجرم چون خداوند به تخت ملک رسید او را چنان داشت که داشت از عزت و اعتمادی سخت تمام. ( تاریخ بیهقی ). مرد باخردی تمام بود [ خواجه احمد حسن ]... عواقب را بدانسته... لاجرم جاهش برجای بماند. ( تاریخ بیهقی ). پسر علی... سخت جوان بود اما بخرد... تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند محنت. ( تاریخ بیهقی ). گفت گناه کردم و خطا کردم گفت [ مسعود ] لاجرم سزای گناهکاران ببینی و فرمود تا وی را از دروازه گرگان بیاویختند. ( تاریخ بیهقی ص 457 ). مردمان ِ رعیت را با جنگ کردن چکار باشد لاجرم شهرتان ویران شد. ( تاریخ بیهقی ص 562 ). و با ابراهیم ینال نبشته بود که اعیان شهر آن کردند که از خرد ایشان سزید لاجرم ببینید که براستای ایشان و همه رعایا چه کرده آید از نیکوئی. ( تاریخ بیهقی ص 564 ). خوارزمشاه بدین خدمت جان عزیز بذل کرد و بداد لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاهداریم. ( تاریخ بیهقی ص 360 ).

فرهنگ معین

(جَ رَ ) [ ع. ] (ق مر. ) ناچار، ناگزیر.

فرهنگ عمید

۱. ناچار، ناگزیر، لابد، لامحاله.
۲. عاقبت.

فرهنگ فارسی

ناچار، ناگزیر، لابد، لامحاله
ناگریز بالضروره ناچار لابد: لاجرم همه را بجانب او سکون واغستقامت حاصل آمده بود. لاجواب بی پاسخ بلاجواب.
یعنی لابد لاشک ناچار

ویکی واژه

ناچار، ناگزیر.

جمله سازی با لاجرم

از کرم بنواخت ما را یار ما لاجرم بالا گرفته کار ما
لاجرم یافت بیش از اندازه فیض بر فیض و تازه بر تازه
به مراد پدری وین ز قوی دولت تست لاجرم چون به مراد پدری بر بخوری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال ارمنی فال ارمنی فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت