صوری

واژه صوری به معنای ظاهری و غیرواقعی است و در زمینه‌های مختلفی مانند هنر، ادبیات، و فلسفه به کار می‌رود. در هنر، ممکن است به آثار هنری‌ای اشاره کند که صرفاً به جنبه‌های ظاهری توجه دارند و عمق معنایی ندارند. در ادبیات، می‌تواند به داستان‌هایی اشاره کند که بر اساس قالب‌های سطحی نوشته شده‌اند و از نظر محتوایی غنی نیستند. تفاوت اصلی میان صوری و واقعی در عمق و معناست. صوری به جنبه‌های ظاهری و سطحی اشاره دارد، در حالی که واقعی به وجود واقعی و عمیق یک پدیده یا مفهوم اشاره می‌کند. به عنوان مثال، یک اثر هنری صوری ممکن است فقط به زیبایی ظاهری توجه داشته باشد، در حالی که یک اثر واقعی می‌تواند احساسات و تفکرات عمیق‌تری را منتقل کند.

لغت نامه دهخدا

صوری. ( ص نسبی ) منسوب به صور. رجوع به صور شود.
صوری. ( ص نسبی ) منسوب به صورت، صورة. ( غیاث اللغات ). ظاهری. مقابل معنوی.
- علت صوری؛ یکی از علل اربعة است و آن علتی است که فعلیت شی بدان متحقق شود، یعنی وجود شی با آن مقارن بود، چنانکه وجود آن پس از وجود آن علت بر چیز دیگری متوقف نباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صوری. ( اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در هفتاد و چهار هزار و پانصد گزی جنوب خاوری مراغه و 22 هزارگزی خاور شوسه شاهین دژ به میاندوآب. کوهستانی و معتدل است. 328 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات، حبوبات، کرچک و بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. ( به این آبادی سه ورو نیز میگویند ). ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
صوری. ( اِخ ) عبدالمحسن بن محمدبن احمد. شاعری است رقیق اللفظ نیکومعانی از مردم شام، او را دیوان شعری است. به سال 419 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ص 593 ).
صوری. ( اِخ ) محمدبن علی بن محمدبن حباب صوری. مؤلف فوات الوفیات آرد: وی شاعری فصیح بود و در سن قریب هفتادسالگی در طرابلس بسال 463 هَ. ق. درگذشت. ( فوات الوفیات ج 2 ص 240 ).
صوری. [ ص َ وَ را ] ( اِخ ) موضعی است یا آبی است نزدیک مدینه. ( معجم البلدان از جزی ). و ابن اعرابی گفته است وادی است در بلاد مزینة نزدیک مدینه. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

[ ع. ] (ص نسب. ) ظاهری.

فرهنگ فارسی

منسوب به صورت، ظاهری، سطحی، مقابل معنوی
( صفت ) ظاهری سطحی مقابل معنوی.
موضعی است یا آبی است نزدیک مدینه

فرهنگستان زبان و ادب

{formal} [زبان شناسی] مربوط به صورت

جملاتی از کلمه صوری

آفت مباد زین چمن از هیچ صورتت زانرو که میوه دل و روح مصوری
ای ماهرو که در صفِ مه رویان داری به دست رایتِ منصوری
ای تو مردود ضروری آمده در صور کوشیده صوری آمده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم