سرگشته

واژهٔ سرگشته به مفاهیم سرگردانی، آوارگی، حیرت و بی‌خانمانی اشاره دارد. این واژه همچنین می‌تواند برای توصیف فردی به کار رود که در انجام وظایف خود مردد و بلاتکلیف است یا در جستجوی چیزی است که نمی‌یابد. در متون ادبی فارسی، سرگشته معانی دیگری نظیر شوریدگی، شیدایی و آشفتگی را نیز در بر می‌گیرد. به طور کلی، این واژه نمایانگر وضعیتی از پریشانی، عدم قطعیت و فقدان آرامش است. در بیتی که به آن اشاره شد، کاربرد واژهٔ سرگشته در کنار فرمانبردار به این مفهوم است که تمامی عناصر و امکانات در اختیار انسان قرار دارند، اما انسان گاهی دچار سرگشتگی و حیرت می‌شود و ارزش این همه نعمت و خدمت را آن‌گونه که شایسته است، درک نمی‌کند.

لغت نامه دهخدا

سرگشته. [ س َ گ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) شوریده مغز. ( آنندراج ). شوریده. ( شرفنامه ). سراسیمه. ( اوبهی ). کاتوره. ( صحاح الفرس ):
ایا گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.کسایی.هیچ دیوانه و سرگشته و مست این نکند
لاجرم خسته دلم زین قبل و خسته جگر.فرخی.همچو مرغ نیم بسمل مانده ام
بیخود و سرگشته تیمار او.عطار.چونکه گردی گرد سرگشته شوی
خانه را گردنده بینی و آن تویی.مولوی. || وامانده. درمانده. بیچاره:
نهنگان که کردند آهنگ اوی
ببودند سرگشته در جنگ اوی.فردوسی.تو کامران باش و دشمن تو
سرگشته و مستمند و بدکام.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 225 ).من سرگشته را ز کار جهان
تو توانی رهاند بازرهان.نظامی.ندیدم زغماز سرگشته تر
نگون طالع و بخت برگشته تر.سعدی. || حیران. سرگردان:
لاله از خون دیده آغشته
متحیر بماند و سرگشته.عنصری.یکی گمره بخت برگشته ام
ز گم گشتن راه سرگشته ام.اسدی.سرگشته دلی دارم در پای جهان مفگن
نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش.خاقانی.نگه کرد موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه ای میدوید.سعدی.روی هفتادودو ملت جز بدان درگاه نیست
عالمی سرگشته اند اما کسی گمراه نیست.سعدی. || آزرده:
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غم زده سرگشته گرفتار کجاست.حافظ.مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر ترا ذاکر نیست.حافظ. || غلطان. گردان:
سرگشته چو گوی شد دل من
تا زلف تو گشت همچو چوگان.وطواط.چون تاب جمال تو نیاوردم
سرگشته چو چرخ آسیاگشتم.عطار.چو در میدان عشق افتادی ای دل
بباید بودنت سرگشته چون گوی.سعدی.دل چو پرگار بهر سو دورانی میکرد
و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود.حافظ. || دیوانه:
اگر سرگشته ابر آمد چرا پس
نهد زنجیر هر دم بر شمر باد.سیدحسن غزنوی ( دیوان ص 30 ).

فرهنگ معین

( ~. گَ تَ ) (ص مف. ) ۱ - سرگردان. ۲ - آواره.

فرهنگ عمید

۱. سرگردان، حیران.
۲. آواره، دربه در.

فرهنگ فارسی

حیران، آواره، دربدر، سرگشتگان جمع، حیرت
( صفت ) ۱ - سر گردان حیرت. ۲ - آواره دربدر.

ویکی واژه

سرگردان.
آواره.

جمله سازی با سرگشته

گرچه بودم پیش ازین از دور چرخ همچنو سرگشته از ایذای او
او بر سر گنج بی‌نشانی سرگشته که من نشانه دیدم
چرخ سرگشته از قضازان گشت که چرا خیمه زد برابر تو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس