این واژه به معنای مربوط به قواعد و آداب است و در مقابل غیررسمی قرار میگیرد. این نوع محتوا به آیین و سنتها وابسته است. به عبارت دیگر، رسمی بودن به معنای پیروی از الگوها و عرفهایی است که در جامعه پذیرفته شدهاند. معمولاً این نوع بیان، به گونهای است که از نظر کیفیت و اهمیت، به سطح ممتاز نمیرسد و بیشتر به رفتارهای متداول و رایج اشاره دارد. در واقع، رسمی بودن میتواند به نحوی نشاندهنده جدیت و احترام به مقامات و موقعیتها باشد، در حالی که غیررسمی به فضای آزادتر و غیرمحدودتری اشاره دارد. به همین دلیل، در بسیاری از موقعیتها، انتخاب بین این دو نوع بیان میتواند تأثیر زیادی بر ارتباطات و برداشتهای اجتماعی داشته باشد.
رسمی
لغت نامه دهخدا
- لباس رسمی؛ لباسی که در جشنها پوشند. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || لباسی که طایفه نوکر در وقت رفتن بخدمت پادشاه پوشند. ( یادداشت مؤلف ).
- واو رسمی؛ معدوله. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به واو معدوله و معدوله شود. || منسوب به رسم یعنی نوشته. ( ناظم الاطباء ). || برطبق رسم. مطابق مراسم: رسمی رفتار می کند. ( فرهنگ فارسی معین ). موافق دستور. ( ناظم الاطباء ). || معمولی. ( فرهنگ فارسی معین ). معمولی و متعارفی. ( ناظم الاطباء ). متعارف. که همه کس شناسد. که نزد همه متعارف است: در این سال بود که نرخها عزیز شد گندم من به دویست درم نقد شد و جو به صدوهشتاد درم و همچنان غله عزیز می شد تا منی گندم در ناحیه سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. ( تاریخ سیستان ). امامرا به هیچ حال واقف نمی داند مگر کار رسمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ). مگر اسطرلاب شمس وزیر غیر از اسطرلابهای رسمی است که می دانیم. ( امیر ارسلان چ محجوب جیبی ص 97 ).
- رسمی گاو؛ گاوی که در کشتار به کار آید. ( آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ). || رواج و رایج. ( ناظم الاطباء ). || دولتی. ( یادداشت مؤلف ).
- روزنامه رسمی؛ روزنامه دولتی. ( یادداشت مؤلف ).
- مدارس ( مدرسه ) رسمی؛ دولتی. ( یادداشت مؤلف ).
|| کسی که راتبه و مرسوم گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ). وظیفه دار. کسی که روزبه روز و ماه به ماه و سال به سال مراتب گیرد. ( ناظم الاطباء ). || خدمتکارمقرب و نزدیک مانند آبدار، شرابدار، جامه دار و غیره، از رسم. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). خدمتکار مقرب. ( فرهنگ اوبهی ). خدمتکار مقرب و نزدیک مثل سفره چی و آبدار و شرابدار و ساقی و راتبه دار و وظیفه خوار اعم از آنکه روزینه داشته باشد یا ماهانه یا سالیانه. ( آنندراج از بهار عجم ) ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( از بهار عجم ) ( از شعوری ج 2 ورق 16 ). چاکر. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). چاکر و علوفه خوار. ( فرهنگ اوبهی ):
دو خازن فکر و الهامش دو حارس شرع و توفیقش
دو ذمی نفس و آمالش دو رسمی چرخ و کیوانش.خاقانی.دولت نبرد محنت رسمی و معاشی
قرآن چه کند زحمت بوعمرو و کسایی.کافی الدین.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. معمولی، متعارف.
۳. مخصوص استفاده در جشن ها و پذیرایی های دولتی یا تشریفاتی: لباس رسمی.
۴. بومی: تخم مرغ رسمی.
۵. [قدیمی] حقوق بگیر.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
خشک، به صورت جدی و برابر با مقررات. مقابل خودمانی، دوستانه.
جمله سازی با رسمی
در اصلابش کرم رسمی قدیم است کریم ابن الکریم ابن الکریم است
رسمی است کهن قاعده خون شستن از آب تو تازه رویت آب از خون شوئی
علم رسمی همه خذلان است در عشق آویز که علم آن است