یکنفر

لغت نامه دهخدا

یک نفر. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) کسی. شخصی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

کسی شخصی

جمله سازی با یکنفر

در زمان اتمام این مطالعات، آلبرت حدود یک سال داشت. آزمایش‌هایی که روی آلبرت انجام گرفت نه تنها از دیدگاه اخلاق و حقوق، مورد انتقاد شدید قرار گرفته‌است؛ بلکه از نظر علمی نیز مورد انتقاد بوده‌است. از جمله به این خاطر که ظاهراً این آزمایش تنها روی یکنفر انجام گرفته و فاقد مقایسه لازم با نمونه قابل محک (کودکان سالم) بوده‌است.
یکنفر از خیل تست این آفتاب تیغ زن یک سوار از موکب تو این مه انجم سپاه
تاج دین و دولت آن دستور عادل دل که هست شاه هفت اقلیم چرخ از چاکرانش یکنفر
حصاری شدند و به بستند در نه از شهر بیرون بشد یک یکنفر
حسن آن معشوق را آئینه انسانست لیک از هزاران یکنفر در رتبه انسان میشود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نحوه یعنی چه؟
نحوه یعنی چه؟
دول یعنی چه؟
دول یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز