گنجشک روزی

لغت نامه دهخدا

گنجشک روزی. [ گ ُ ج ِ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) لب روزی. تنگ روزی. کردی خوردی. کم روزی.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص. ) کنایه از شخص بینوا، کم درآمد یا بی نصیب از نعمت های مادی.

فرهنگ عمید

آن که رزق و روزی اندک داشته باشد، تنگ روزی.

فرهنگ فارسی

آنکه در معاشش وسعی نباشد تنگ روزی.

ویکی واژه

کنایه از شخص بینوا، کم درآمد یا بی نصیب از نعمت‌های مادی.

جمله سازی با گنجشک روزی

وگر گنجشک روزی باز گردد دل رامین ازین خو بازگردد
در هوای کویت ار گنجشک روزی بگذرد در فضای قربتت دعوی شهبازی کند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فمبوی
فمبوی
فراخوانی
فراخوانی
فان
فان
تخصیص
تخصیص