گذاری

لغت نامه دهخدا

گذاری. [ گ ُ ] ( ص نسبی ) گذرنده. عبورکننده:
چه آن سوگند و چه باد گذاری
چه آن زنهار و چه ابر بهاری.( ویس و رامین ).مرا تنها بماند ایدر به خواری
چو خان رهگذر مرد گذاری.( ویس و رامین ).نگر تا هیچگونه غم نداری
که تیمار جهان باشد گذاری.( ویس و رامین ).چرا از بهر آن اندوه داری [ از بهر جهان ]
که هست ایدر جهان چون تو گذاری.( ویس و رامین ).دریغا آن همه امیدواری
که شد ناچیز چون باد گذاری.( ویس و رامین ). || ( حامص ) بصورت ترکیب های ذیل آید و معنی حاصل مصدر دهد:
ترکیب ها:
- تاج گذاری. روزگذاری. ریل گذاری. مرهم گذاری. واگذاری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) گذرنده عبور کننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. ( ویس ورامین )

جمله سازی با گذاری

چون در آئینه رخ خویش به بینی شاید عکس را ز آینه فرقی به میان نگذاری
سرورا، بنده نوازا، به تو شاد است دلم نگذاری که شوم در غم ایام اسیر
هرچَند دیده‌ها را، نادیده می‌شُماری هرجا که پاگذاری، فرش است، دیده‌ی ما
دستی ز روی لطف برآری چه می‌شود؟ ما را اگر به ما نگذاری چه می‌شود؟
اگرش جانب گلزار گذاری بفتد سر کنم نغمه و تا خانه ی صیاد شوم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
معلق یعنی چه؟
معلق یعنی چه؟
فاک یعنی چه؟
فاک یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز