کرزه

لغت نامه دهخدا

( کرزة ) کرزة. [ ک ِ رَ زَ ] ( ع اِ ) ج ِ کُرز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به کرز شود.
کرزه. [ک ُ زَ / زِ ] ( اِ ) بمعنی کرز است که زمینی باشد که از برای کاشتن تخته تخته ساخته و هموار نموده و کناره های آن را بلند کرده باشند. ( برهان ). زمین کشتزار که کناره های آن را بلند ساخته باشند و آن کناره ها را مرز گویند. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || آن بلندی را نیز گویند که در کناره های مرز کنند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کرت و کرد شود. || کشتی را گویند که سیراب شده باشد. ( جهانگیری ).
کرزه. [ ک ُ زَ / زِ ] ( اِ ) گیاهی باشد خوشبوی. ( جهانگیری ).
کرزه. [ ک َ زَ / زِ ] ( ص ) مادرزادی راگویند که آلت تناسل نداشته باشد. ( برهان ). مادرزادی که هیچ نره و مردی نداشته باشد. ( یادداشت مؤلف ).
کرزه. [ ک ِ رَ زَ ]( ع اِ ) ج ِ کُرز، بمعنی خرجینه شبان. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به کرز شود.

فرهنگ معین

(کُ زِ ) (اِ. ) نک کرته.

فرهنگ فارسی

آلبالو
جمع کرز بمعنی خرجینه شبان

ویکی واژه

نک کرته.

جمله سازی با کرزه

مرد باید که مار کرزه‌ بود نه نگار آورد چو ماهیِ شیم‌
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال کارت فال کارت