لغت نامه دهخدا
- امثال:
زینب ِ غازچران.
|| تغذیه کننده و بهره برنده در کلمات مرکب سورچران، چشم چران.
چران. [ چ َ ] ( نف، ق ) در حال چریدن. در حال چرا کردن. چراکنان:
همی گفت زندان و بند گران
کشیدم بسی ناچمان و چران.فردوسی.چران داشتی از دورویه دهن
نبدبر تنش راه بیرون شدن.فردوسی.همی خورد و اسبش چمان و چران
پلاشان فکنده به بازو کمان.فردوسی.بزی همچنان سالهای دراز
دنان و دمان و چمان و چران.منوچهری.
چران. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 11هزارگزی شمال باختر رضوانده و 2هزارگزی باختر راه شوسه انزلی به آستارا واقع شده است. جلگه و مرطوبست و 179 تن سکنه دارد. آبش از دنیاچال، محصول برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
چران. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرزج بخش حومه شهرستان قوچان که در 30هزارگزی شمال خاوری قوچان واقع شده است. کوهستانی و معتدل است و 143 تن سکنه دارد. آبش از رود اترک، محصولش غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).