پیلک

لغت نامه دهخدا

پیلک. [ ل َ ] ( اِ مصغر ) پیل خرد. بچه ٔپیل. || بیلک. نوعی تیر. رجوع به بیلک شود:
پیل بفکن که سیل ره کنده ست
پیلکیهای چرخ بین چنده ست.نظامی.

فرهنگ معین

(لَ ) (اِ. ) نک بیلک.

ویکی واژه

نک بیلک.
ستونک باریک و کوچکی که سر سوک دو دیوار قرار می‌گیرد.

جمله سازی با پیلک

رودهای عمده ایالت رود برمه خو، رود پیلکومایو | پیلکومایو و خورامنتو می‌باشد. ایالت سالتا از نظر زمین‌شناسی منطقه‌ای زلزله خیز می‌باشد.
آنک اعدا میکشند از رمح او در روز کین آنکه شب دیو از مسیر پیلک اختر کشید
بی حد ز خشت پیلک تو شیر و ببر و گرگ بی جان شدند و باز دمادم دگر شود
از فیلم‌هایی که وی در آن‌ها نقش داشته‌است، می‌توان به کونوپیلکا اشاره نمود.
بر ره پیلک این، سینه شیران هدف است با سر خنجر آن، نیزه گردان. قلم است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جوجو
جوجو
آویزون
آویزون
مأوا
مأوا
انسجام
انسجام