من از بهر پارنج پوران جوان یکی گنج بنهاده ام زیر آن
مغنی را که پارنجی ندادی به هر دستان کم از گنجی ندادی
از آسمان نپذیرد سلاح دار درت درست مغربی خور به رسم پارنجی
شیر در بیشه به دندان برکند ناخن ز دست تا به پارنج سگان کاروانی میدهد
به پارنج خویش این گرانمایه گنج ستان آنکه بردی فراوان ز رنج
هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید خواب بیمار پرستان به سهر باز دهید