وزش
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
وزیدن، حرکت کردن باد، یا نسیم.
جمله سازی با وزش
دو گل بر آن دو رخ دلفروزش افتاده بسان عارض سیمینبرانِ گل رخسار
چه پدر ناوک دلدوزش دلدوزهٔ تن چه پسر تیغ جهانسوزش سوزندهٔ جان
شب و روزش چنین به اصل و به فرع پرورش میکند به مایهٔ شرع
روشنی کار من جز پی محنت مبین راستی قد شمع جز پی سوزش مدان
چنان ز اهل حرم بانگ شور غم برخاست که سوزشان به دل چرخ پیر، ریخت شرر