هامی

لغت نامه دهخدا

هامی. ( ص ) سرگشته. حیران مانده. سرگردان. متحیر. ( لغت فرس ) ( از برهان ) ( اوبهی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ):
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب.منجیک ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).رجوع به مدخل های غامی، وامی، مترب، غمروات، مهرب و ابیب شود.

فرهنگ معین

(ص. ) سرگشته، حیران.

فرهنگ عمید

حیران، سرگشته، سرگردان.

فرهنگ فارسی

(صفت ) سرگشته حیران.
سر گشته حیران مانده سر گردان

فرهنگ اسم ها

اسم: هامی (پسر) (فارسی) (تلفظ: hami) (فارسی: هامی) (انگلیسی: hami)
معنی: سرگشته و حیران

ویکی واژه

سرگشته، حیران.

جمله سازی با هامی

چه شود کز غم و رنج گنه الهامی را از شفاعت به صف محشر خوشحال کنی
میفرستد هر زمانی دوست پیغامی دگر میرسد دل را ازو هر لحظه الهامی دگر
هیچکس ‌نگسیخت ‌بیدل ‌بند اوهامی که نیست آسمان ‌عمری‌ست ‌می‌گردد به‌جست‌وجوی مرد
چند گوئی سخن از دیر و حرم، شیخ و کشیش خود پرستی دو سه وابسته او هامی چند
دل الهامی اگر گشته پریشان نه شگفت همه دانند دل غمزده دیگرگون است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
زه یعنی چه؟
زه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز