فرهنگ فارسی
جستن گمشده را. یا تعریف نمودن گمشده را. یا سوگند دادن به خدا. یا بانگ. آواز. صوت.
جستن گمشده را. یا تعریف نمودن گمشده را. یا سوگند دادن به خدا. یا بانگ. آواز. صوت.
💡 به حق آل محمد به نور پاک علی که کس نبی نشده تا نگشته است ولی
💡 گفتی به نگاهی برم ازدست تودل را تا خون نشده است از غم هجر تو ببر زود
💡 می رود خود بخود از کار دل خونشده ام این نه خونی است که محتاج به نشتر گردد
💡 هرگز از آسیب شکارافکنان آهو و گورش نشده تگ زنان
💡 نشده خاطر او بند به هیچ نه دلش یافته پیوند به هیچ
💡 آن که سخت نشده هرگز سیر نیست الّا شکم خواجه فلان