نسیب

واژه نسیب در ادبیات فارسی معانی متنوعی دارد که به دو مورد زیر اشاره می‌شود:

وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر: در اینجا نسیب به توصیف و بیان احساسات عاشقانه و محافل شادمانی، به ویژه مجالس نوشیدنی و می‌ گساری در شعر اشاره دارد. شاعران با استفاده از این واژه، به بیان عشق، دوستی و لذت‌های زندگی می‌پردازند.

با نَسَب بودن، خویش داشتن: در این معنا، نسیب به معنای نسبت و خویشاوندی است. این واژه به ارتباطات خانوادگی و نسبی دلالت دارد و نشان‌دهنده پیوندهای نزدیک میان افراد است.

لغت نامه دهخدا

نسیب. [ن َ ] ( ع مص ) تشبیب کردن به کسی در شعر. غزل گفتن و وصف جمال زن نمودن. ( از منتهی الارب ). تشبیب کردن به زن در شعر. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). غزل گفتن و جمال زن در شعر گفتن. ( زوزنی ). تغزل. ( المنجد ). نسب. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). منسبة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رجوع به آخرین معنی در ذیل همین کلمه شود. || ( ص ) صاحب نژاد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ذوالنسب. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). شخص عالی نسب. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). بانسب. اصیل. ج، انسباء، نسباء: و یزدجرد به صورت زیبا بود... و او نسیب ترین ملوک عجم بود. ( تاریخ بیهقی ). مقتدر خلیفه معتمدی را ازآن ِ خود به جانب مصر فرستاد تا از سادات نسیب و علویان حسیب خطهای معروف بستدند که این جماعت نه از اولاد علی و فاطمه اند. ( کتاب النقض ). و هر رادی مردودی و هر نسیبی بی نصیب. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع. ] (اِ. ) وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر.
(نَ س ) [ ع. ] (مص ل. ) با نَسَب بودن، خویش داشتن.

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) ابیات آغازین قصیده به ویژه ابیاتی که مشتمل بر احوالات عاشقانه است.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] بانسب، شخص عالی نسب.
۳. [قدیمی] خویش، خویشاوند.

فرهنگ فارسی

خویش، خویشاوند، بانسب، شخص عالی نسب
۱ - ( صفت ) مناسب شایسته.۲ - قریب نزدیک خویشاوند.۳ - صاحب نسب ( عالی ). ۴ - شعر لطیف درباب زنان: وباید( شاعر ) که در افانین سخن واسالیب شعرچون نسیب و تشبیب ومدح وذم...ازطریق افاضل شعرا.. عدول ننماید. توضیح جماعتی ازارباب براعت گفته اندکه نسیب غزلی باشدکه شاعرعلی الرسم آنرا مقدمه مقصودخویش سازدتابسبب میلی که بیشتر نفوس راباستماع احوال محب ومحبوب واوصاف مغازلت عاشق ومعشوق باشدطبع ممدوح بشنودن آن رغبت نمایدوحواس راازدیگرشواغل باز ستاندوبدین واسطه آنچ مقصودقصیده است بخاطری مجتمع ونفسی مطمئن ادراک کندوموقع آن بنزدیک اومستحسن ترافتدچنانک انوری گفته است: برمن آمدخرشیدنیکوان شبگیر بقدچوسروبلندوبرخ چوبدرمنیر. هزارجان لب لعلش نهاده بر آتش هزاردل سرزلفش کشیده درزنجیر. گشاده طره اوبرکمین جانهادست کشیده غمزه اودرکمان ابروتیر. ( انوری.المعجم.مد.چا.۳٠۴:۱ )

ویکی واژه

وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر.
با نَسَب بودن، خویش داشتن.

جملاتی از کلمه نسیب

نسیب و مدح و تقاضا فزون زده قطعه درین دو روزه به هر خواجه‌ای فرستادم
گوید استاد است اندر طرز تازی و دری نظم و نثرش دیدم و مدح و نسیبش یافتم
به عشق ار کنی نسبت خود درست چو تو کس نباشد حسیب و نسیب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم