ناشایستگی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ناشایستگی
نکرده طعنه ناشایستگی شان که می دانست نادانستگی شان
هر سر بی مغز درخورد کلاه فقر نیست من زناشایستگی با افسر زر ساختم
کفر و ایمان را ز من عارست قدسی، چون کنم گر ز ناشایستگی بر من مرا تاوان کنند
ز ناشایستگی در آستینم می شود پنهان گل خورشید اگر از بهر آن دستار می چینم
اگر سرو سهی باشم، ز ناشایستگی خود را به آن شمشاد قامت، باب همدوشی نمی دانم