میزی
جمله سازی با میزی
عشق تو خوش خیزی، در جگر آمیزی دست تو خونریزی، دست را نالایی
نیامیزی تو با مردم زمانی چو تو نشنیدهام نامهربانی
ز رنگآمیزی ریحان آن باغ نهاده چشم خود را مهر مازاغ
قصد در خسرو کن تا چشم سعادت را از گرد رکاب او کحلالبصر آمیزی
خورش و می چو در هم آمیزی خون خود را به خوان خود ریزی