موجود

واژه موجود در زبان فارسی به معنای هست و بودن است و به هر چیزی که وجود دارد، نسبت داده می‌شود. این واژه به طور کلی به عناصر زنده و غیرزنده اشاره دارد و می‌تواند به اشیاء، جانداران، گیاهان، و حتی مفاهیم انتزاعی اشاره کند.

موجود به معنای آفریده شده نیز است، به این معنا که هر موجودی به نوعی نتیجه عمل آفرینش است. این مفهوم به مخلوقات زنده و غیرزنده اشاره دارد و شامل همه چیزهایی می‌شود که خداوند آفریده است.

انواع:

عینی: این نوع شامل اشیاء و جاندارانی هستند که وجود فیزیکی دارند و می‌توان آن‌ها را مشاهده و حس کرد. مانند انسان‌ها، حیوانات، گیاهان، و اشیاء مادی.

ذهنی: این نوع به مفاهیم، ایده‌ها، و تصورات ذهنی اشاره دارند که وجود فیزیکی ندارند اما در ذهن انسان‌ها وجود دارند. مانند احساسات، افکار، و نظریات.

مترادف‌ها و متضادها:

مترادف‌ها: کلماتی مانند حاضر، زنده، و حی به عنوان مترادف‌های موجود به کار می‌روند، این کلمات به وجود و حیات اشاره دارند.

متضادها: واژه غایب به عنوان متضاد این کلمه به کار می‌رود و به چیزی اشاره دارد که وجود ندارد یا در دسترس نیست.

لغت نامه دهخدا

موجود. [ م َ ] ( ع ص، اِ ) هست. ( آنندراج ). مقابل نیست ومعدوم. هرچه که صحیح باشد سؤال درباره او، که آیامعدوم گردد. ( یادداشت مؤلف ). هست شده. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). هست کرده شده. ( آنندراج ):
خردرا اولین موجود دان پس نفس و جسم آن گه
نبات و گونه گون حیوان و آن گه جانور گویا.ناصرخسرو.مستنصر باﷲ که از فضل خدای است
موجود و مجسم شده در عالم فانیش.ناصرخسرو.زمانی کز فلک زاید زمان نابوده چون باشد
زمان بی جود او موجود و ناموجود بی مبدا.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 207 ).سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را.سعدی.- موجود ذهنی؛ هرچیز که هست ولی او را نمی توان دید، بل به ذهن و اندیشه وجود او را توان دریافت، مانند علم و هوش. مقابل موجودعینی. و رجوع به ترکیب موجود عینی شود.
- موجود شدن؛ هست شدن و آفریده شدن و پدید آمدن. ( ناظم الاطباء ). به وجود آمدن. هستی یافتن. هست شدن. باشنده گردیدن. ( از یادداشت مؤلف ):
از این چار و از این نه ای برادر
نشد موجود سه فرزند دیگر.ناصرخسرو.گشت آن زمان که ملکش موجود شد جهان
دلشاد و هیچ شادی تا آن زمان نداشت.مسعودسعد.تو اصل وجود آمدی از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع تست.سعدی.و رجوع به موجود شود.
- موجود عینی؛ موجودی که به چشم توان دیدش. آنچه هست و به چشم میتوان دید. مقابل موجود ذهنی؛کتاب موجود عینی است و علم موجود ذهنی. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیب موجود ذهنی و ماده جسم شود.
- موجود کردن؛ موجود گردانیدن. به وجود آوردن. آفریدن. هستی بخشیدن. خلق کردن. از نیست به هست درآوردن. هست گرداندن:
چون نجوئی که ت خدا از بهر چه موجود کرد
گر مرو را با تو شغلی کردنی ناچار نیست ؟ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 312 ).... و اجناس و اعیان حیوان موجود کرد. ( سندبادنامه ص 2 ).
ستایش خداوند بخشنده را
که موجود کرد از عدم بنده را.سعدی.- موجود گردانیدن؛ آفریدن. به وجود آوردن. موجود کردن. از نیست به هست درآوردن. هست گردانیدن: رعد و برق و آب و ریاح و شهاب موجود گردانید. ( سندبادنامه ص 2 ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِمف. ) آفریده، هست شده.

فرهنگ عمید

۱. به وجود آمده، هست شده، آفریده شده.
۲. (صفت ) وجوددارنده.

فرهنگ فارسی

بوجود آمده، هست شده، آفریده شده، خلاف معدوم
( اسم ) بوجود آمده هستی داده. هستی دارنده مقابل معدوم جمع: موجودات.

جملاتی از کلمه موجود

غیر او خود نیست موجودی دگر گر بچشم خود کنی بر حق نگاه
جمله موجودیم از جود وجود هرچه بود و هست نور کبریاست
که به غیر از تو در جهان کس نیست جز تو موجود جاودان کس نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم