مناصحت

بر وزن مُفاعَلَت از ریشۀ عربی نَصَحَ یَنصَحُ به‌معنای خیرخواهی و خالصانه پند دادن است. در متون کهن فارسی، این واژه به‌صورت مُناصَحَت به کار رفته و بر مفهوم پند و اندرز راستین و خالصانه دلالت دارد. در فرهنگ‌های تاریخی همچون ناظم‌الاطباء آمده است که مناصحت، نصیحت کردن به صداقت و درستی میان افراد است.

در متون کلاسیک فارسی، از جمله تاریخ بیهقی، این واژه در توصیف اشخاصی به کار رفته که دارای کفایت، دیانت و اخلاص در مشورت بوده‌اند. برای نمونه، در احوال قاضی ابوبکر نسوی آمده است: «این قاضی از اعیان علماء حضرت است و شغل‌ها و سفارت‌های با نام کرده و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته». همچنین در جای دیگری از این اثر، هنگامی که از شایستگی فردی برای تصدی مسئولیت سخن می‌رود، گفته شده: «چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ باشد، با کفایت و مناصحت و سخن نیکو داند گفت». کاربرد دیگر این واژه در گفت‌وگوهای سیاسی و درباری دیده می‌شود؛ چنان‌که امیر به یکی از اطرافیان می‌گوید: «بشرح باز باید نمود که مناصحت تو مقرر است».

لغت نامه دهخدا

مناصحت. [ م ُ ص َ / ص ِ ح َ ] ( از ع، اِمص ) پند و نصیحت خالصانه و راستی و صداقت نسبت به همدیگر. ( ناظم الاطباء ).پند و اندرز دادن. مناصحة: این قاضی از اعیان علماء حضرت است و شغلها و سفارتهای با نام کرده و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209 ). چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ باشد با کفایت و مناصحت و سخن نیکو داند گفت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 286 ). امیر گفت: بشرح باز باید نمود که مناصحت تو مقرر است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 398 ). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گزارد حق نعمت است و تقریر ابواب مناصحت. ( کلیله و دمنه ). بارها بر سر جمع و ملأ با او ثناها گفته ام و ذکر... مناصحت او بر زبان رانده. ( کلیله و دمنه ). هوی و طاعت و اخلاص و مناصحت ایشان را از لوازم دین شمرد. ( کلیله و دمنه ). ملک تا... بر اخلاص و مناصحت هر یک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. ( کلیله و دمنه ).
از طارم سپهر به چشم مناصحت
در دولت تو کرده نظر ماه وآفتاب.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 23 ).عنان مناصحت بگردانید و در حفظ مصالح ملک... اهمال و اخلال پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 57 ). اتفاقاً بط ماده را دریافت با او از راه مناصحت درآمد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 56 ). مردی رسم شناس سخن گزار... که... زهر مکافحت با عسل مناصحت تواند آمیخت. ( مرزبان نامه ایضاًص 190 ). ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم.( گلستان ). رجوع به مدخل بعد شود.
مناصحة. [ م ُ ص َ ح َ ] ( ع مص ) پند دادن. ( آنندراج ). پند دادن یکدیگر را. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به مناصحت شود.

فرهنگ معین

(مُ ص حَ ) [ ع. مناصحة ] (مص م. ) همدیگر را نصیحت کردن.

فرهنگ عمید

نصیحت کردن، اندرز دادن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نصیحت کردن اندرز دادن. ۲ - ( اسم ) اندرز گویی.

ویکی واژه

مناصحة
همدیگر را نصیحت کردن.

جمله سازی با مناصحت

از تارم سپهر بچشم مناصحت در دولت تو کرده نظر ماه و آفتاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
باسلیقه
باسلیقه
کریم
کریم
حق الزحمه
حق الزحمه
دانش آموز
دانش آموز