معلمه

لغت نامه دهخدا

( معلمة ) معلمة. [ م ُ ع َل ْ ل َ م َ ] ( ع ص ) سگ شکاری. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به مُعَلَّم شود.
معلمة. [ م ُ ل َ م َ ] ( ع ص ) تأنیث مُعلَم. نشاندار. باعلامت. مُسَوَّمة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معلم شود.
معلمة. [ م َ ل َ م َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان بر چیزی استدلال کنند. ج، معالم. ( ناظم الاطباء ).
معلمه. [ م ُ ع َل ْ ل ِ م َ / م ِ ] ( ع ص، اِ ) مؤنث معلم. زن آموزگار. زن آموزنده. زن یاددهنده. آتون. ج، معلمات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خانم آموزگار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث معلم خانم معلم خانم آموزگار جمع: معلمات.
آنچه بدان بر چیزی استدلال کنند جمع معالم.

جمله سازی با معلمه

فصل: اگر فرزند دختر باشد او را به دایگان مستوره و نیکوپرور بسپار و چون بزرگ شود به معلمه ده؛ تا نماز و روزه و آنچه شرط شریعت آنست، از فرایض بیاموزد و لیکن دبیر‌ی میآموزش و چون بزرگ شد هر چه زودتر جهد کن که به شوهرش دهی، که دختر نابوده به و چون بود به شوی یا به گور. اما تا در خانهٔ تو باشد مادام بر وی به‌رحمت باش، که دخترکان اسیر پدر و مادر باشند، اما پسر را اگر پدر نباشد به طلب کار خویش تواند رفت و خویشتن را تواند داشت، از هر روی که باشد و دختر بیچاره بود، آنچه داری اول در برگ دختر کن و شغل وی را بساز و او را در گردن کسی کن، تا از غم وی برهی، اما دختر دوشیزه باشد طلب داماد دوشیزه، تا زن دل در شوی ببندد و شوی نیز در زن داشتن بکوشد و از جانبین سازگاری باشد.