مصداق

مصداق به معنای نمونه یا مصداق عینی یک مفهوم یا اصل نظری است که می‌تواند در حوزه‌های مختلف علمی، اجتماعی یا فرهنگی به کار رود. در واقع، مصداق به ما این امکان را می‌دهد که مفاهیم انتزاعی را به شکل واضح‌تر و ملموس‌تری درک کنیم. به عنوان مثال، در علوم اجتماعی، یک نظریه درباره رفتارهای انسانی ممکن است با استفاده از مصداق‌هایی از تجربیات واقعی افراد تقویت شود. اینگونه مثال‌ها و تجارب عینی می‌توانند به ما کمک کنند تا درک بهتری از نظریات داشته باشیم و تأثیرات آن‌ها را در زندگی روزمره مشاهده کنیم. همچنین، در حوزه‌های علمی، به عنوان شواهدی برای تأیید یا رد نظریات مطرح می‌شوند و نقش مهمی در فرآیند تحقیق و توسعه دانش ایفا می‌کنند. به طور کلی، فهم آن می‌تواند به ما در تحلیل و ارزیابی اطلاعات کمک کند و ما را در مسیر یادگیری و کسب دانش یاری دهد. در این راستا، توجه به آن ها می‌تواند به ما در ایجاد ارتباطات معنادار با مفاهیم و نظریات مختلف کمک کند و به ما این امکان را بدهد که تفکر انتقادی‌تری داشته باشیم. به این ترتیب، این واژه به عنوان یک ابزار توانمند در دست ما قرار می‌گیرد تا بتوانیم بهتر بفهمیم و درک کنیم که چگونه مفاهیم مختلف در دنیای واقعی تجلی پیدا می‌کنند.

لغت نامه دهخدا

مصداق. [ م ِ ] ( ع اِ ) آلت صدق چیزی. ( ناظم الاطباء ). آلة صدق. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). چیزی که صدق دیگری از او دریافت شود. نمونه. ( یادداشت مؤلف ). || گواه. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( آنندراج ). حجت. آثار چیزی که دلیل راستی باشد. گواه راستی. دلیل راستی سخن. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( آنندراج ). شاهد. آنچه بر راستی آن دلالت کند. ( از تعریفات جرجانی ). || گواهی ( غیاث ) ( آنندراج ). || چیزی که مردم آن را راست دارند.( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || موافق چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ). مجازاً آنچه موافق چیزی باشد. ( آنندراج ). مطابق. موافق آنچه منطبق بر امری گردد. ج، مصادیق. ( یادداشت مؤلف ):
«بسا قالی که از بازیچه برخاست
چواختر می گذشت آن قال شد راست.»
مصداق حال خواجه مذکور گشت. ( عالم آرا ج 1 ص 159 ).
|| ( اصطلاح منطق ) موجودی خارجی که مفهوم بر آن صدق کند مثلاً: زید و عمرو و بکر مصداقهای مفهوم «انسان » هستند. ج، مصادیق. رجوع به مفهوم شود.

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - دلیل راستی سخن. ۲ - چیزی که دلیل راستی کسی باشد. ۳ - آن چه که منطبق بر امری گردد.

فرهنگ عمید

کسی یا چیزی که شاهد صدق و راست گفتن شخص باشد، گواه، گواهی، دلیل راستی سخن.

فرهنگ فارسی

کسی یاچیزی که شاهدصدق وراست گفتن شخص باشد، گواه وگواهی ودلیل راستی سخن
(اسم ) ۱- چیزی که دلیل راستی کسی باشد گواه راستی. ۲ - دلیل راستی سخن مثال شاهد. ۳- آنچه که منطبق بر امری گردد: بساقالی که از بازیچه برخاست چو اختر میگذشت آن قال شدر است. مصداق حال خواج. مذکور گشت. ( عالم آرا ) ۴ - موجودی خارجی که مفهوم بر آن صدق کند مثلا زید عمرو وبکر مصداقهای مفهوم انسان هستند. جمع: مصادیق.

فرهنگستان زبان و ادب

{referent, reference} [زبان شناسی] پدیده ای در جهان خارج اعم از شیء، وضعیت، رویداد و مانند آن که عبارت زبانی به آن اشاره دارد

جملاتی از کلمه مصداق

چو در جمعش شد اشیاء جمله هالک شود مصداق یبقی وجه ربک
که به زرقند و شید شهره نه من که به آیات صدق مصداقم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم